مشکل تبعیض قومی و زبانی را، که گاه با تبعیض مذهبی هم همراه است، اگر تنها زیر عنوان مسئله قومی تقریر کنیم، و بر این پایه گمان کنیم که حل مسئله قومی از طریق چالش قومی میگذرد و همچنین اگر بر همین روال رفع تبعیض زبانی و قومی را کلید سعادت قوم یعنی رفع دیگر تبعیضها و بیعدالتیهایی که جامعه با آن درگیر است بدانیم، درگیر مشکلی شدهایم. نتیجه کار احیاناً تشدید مشکل، و به ناگزیر ایجاد مشکلات بزرگ دیگر و اختلال در روند مبارزه مدنی علیه مجموعه تبعیضها میشود. راه حل بدیل، طرح مسئله تبعیض قومی و زبانی زیر مسئله عمومی تبعیض و پیشبرد مبارزه برای رفع آن به عنوان یکی از مؤلفههای مبارزه مدنی علیه تبعیض و بیعدالتی و خشونت است.
نظام حاکم بر ایران یک نظام آپارتاید است. این نظام تبعیضهای موجود در جامعه ایران را حفظ کرده، تشدید کرده و ابعاد تازهای به آنها افزوده است. شاخص این نظام، تبعیض میان مرد و زن، مسلمان و غیر مسلمان، شیعی و سنی، معمم و مکلا و خودی و غیر خودی است. تجربههای تبعیض به هم درمیآمیزند، حس یک مورد حس در موردی دیگر را بیدار میکند، و چنان میشود که در شرایطی همه گسلهای جامعه ایران فعال میشوند. آغاز دوره دادخواهی که برسد، ممکن است با آشفتگیای مواجه شویم که افق پیش رو را تیره کند، شیرینی را با تلخی درآمیزد و حتا تلخی را چیره کند. معجزهٴ حل همه مسائل با هم رخ نخواهد داد. جامعه نمیتواند همه مسائل را با هم حل کند، حتا در بهترین شرایط.
درک اینکه در اصل جامعه است که باید مسائل خود را حل کند، نقطه عزیمت خوبی برای تحلیل مسئله است. در گذشته اما با غلبه بینش دولتمحور که خود ناشی از غلبه ایدئولوژی ناسیونالیستی بود، دولت به عنوان حلال همه مسائل از جمله مسئله اقوام دیده میشد. بر این قرار معنای "حق تعیین سرنوشت" در مورد اقوام حق تشکیل دولت بود. قومی که کاندیدای تشکیل دولت بود یا دولت خود را تشکیل میداند، ملت خوانده میشد. از واژه ملیت هم استفاده میشد و میشود، به عنوان حالتی میان قوم و ملت دارای دولت. معنای رسمی ملیت تبعیت رسمی از یک دولت است.
طرح دولتمحورانه مسئله قومی، فورا مسئله را امنیتی و نظامی میکند و این مستقل از آن است که طرفهای درگیری که باشند. آتش درگیری که شعلهور شود دیگر بحث در مورد اینکه چه کسی دست به اسلحه برد و درگیری چگونه شروع شد، بیهوده است. ...تنها جاذبهای که طرح دولتمحورانه مسئله دارد، ساده بودن آن است؛ میتواند به شعار، به "زنده باد، مرده باد" تبدیل شود، و این وعده را دهد که در صورت تحقق همه محرومیتها از میان خواهد رفت. این راه حل فوراً به افراد "هویت" اعطا میکند و از این رو در وضعیت بحران هویت جذاب است.
اگر محور را جامعه قرار دهیم، آنگاه آغاز همین امروز میشود، از همین روز میتوان کاری کرد برای تفاهم، برای مبارزه با خرافات و عقبماندگی اجتماعی و فرهنگی، و برای متشکل شدن و توانمند شدن در تلاش علیه تبعیض.
جامعه به سیاست و به حزب سیاسی تقلیلپذیر نیست، و هیچ چیز به راستی قابل اتکایی وجود ندارد جز به مردمی که فرهنگ خود را ارتقا میدهند، متشکل میشوند و خود میخواهند سرنوشتشان را به دست میگیرند. محور تلاش، مبارزه برای همبستگی و رهایی اجتماعی است. به مسئلهٴ موجّه قدرت با توانمندسازی محرومان، و بالا بردن عیار اجتماعی مبارزه سیاسی پاسخ داده میشود.
در ایران، رفع تبعیض مضمون اصلی مبارزه دموکراتیک است. هدف از کنار زدن حکومت دینی، یعنی آنچه سکولار شدن دستگاه دولتی خوانده میشود، رفع تبعیض است. هدف نمیتواند به کنار زدن فقها منحصر بماند. با آن انقلاب اجتماعیای به ثمر میرسد که مدتهاست آغاز شده و شاخص اصلی آن سست گشتن پایههای پدرسالاری است. هدف، دموکراتیک است. مبارزه دموکراتیک نهری است که جریانهای مختلفی در آن میریزند. با وجود تبیین مشترک خواستهها به صورت منفی یعنی رفع تبعیض، یا مثبت یعنی دستیبابی به خودبنیادی و خودگردانی، مسیر از پیش مهیایی وجود ندارد، و بنابر این مهم است که چه جریانی نقش محوری داشته باشد.
محرومیت، در درجه نخست یک امر طبقاتی است. قومگرایی مسئله محرومیت را به عنوان مسئلهای قومی تعریف میکند. در قطب مقابل آن ناسیونالیسم مرکز قرار دارد که منکر تنوع قومی و تبعیض علیه اقوام است. راه مقابله با این انکار، مطلق کردن کردن عامل قومیت در تبعیض نیست. بخشی از تبعیض به شکاف مرکز−حاشیه برمیگردد که به تمامی به عامل قومیت برگرداندنی نیست و توضیح ریشهها و نمودهای آن را بیش از آنکه باید در قومشناسی یافت باید در اقتصاد سیاسی و جامعهشناسی رشد ناموزون جستوجو کرد.
مضمون خواست برقراری یک نظام فدرال را نیز همین پرسش تعیین میکند، اینکه خودبنیادی و خودگردانی مردمی عمده است یا خودمختاری قومی. فدرالیسم عنوانی است بدون مضمونی از پیش تعیین شده. زمینه، شکل و کارکرد آن در کشورهای مختلف فرق میکند. چیزی که در گذشته به عنوان ولایت در ایران وجود داشته، فاقد آن دستاوردهای مدیریتی و دموکراتیک مثبتی است که بتواند مضمون فدرالیسم ما را تعیین کند. در این باره مقایسه کنید وضع ما را با کشورهایی چون آلمان و سوئیس تاریخ قابل اتکایی برای فدرالیسم خود دارند.
مضمون فدرالیسم دموکراتیک ایرانی را میتوان به شکلی آرمانپردازانه با تأکید بر خودبنیادی و خودگردانی مردمی تعیین کرد. اما نقص این آرمانپردازی در این است که بر تصوری آرزویی از یک ایران دموکراتیک استوار است، و به بیرون از ایران، یعنی منطقهای که کشور در آن قرار دارد، بیتوجه است. در یک محیط غیر دموکراتیک خصمانه و جولانگاه توطئه و دخالت قدرتهای جهانی، بعید است که یک نظام فدرالی جدی بتواند پا گیرد. فدرالیسم، به جای اینکه کلید صلح و دوستی و عدالت باشد، میتواند عنوان و بهانه جنگ و ستیز گردد. زیر این پرچم، قومگرایی برآمد مییابد. بر سر مرزهای درونی ستیز درمیگیرد و درگیری متأثر از فراسوی مرزهای کشور میشود. در هر گوشه کشور، مرزی که کشیده، از میان همتباران و همزبانان عبور کرده است. این گرایش در هر دو سوی مرزها وجود دارد که اقوام به هم بپیوندند. این حق انسانهاست که بخواهند در چه سامان کشوریای زندگی کنند، اما نفس وجود این حق اقدامی را برحق نمیکند که به جنگ راه برد. در وضعیت کنونی خاور میانه و نزدیک، به طور واقعی خطر جنگ وجود دارد. حقخواهی بایستی با رعایت و دوراندیشی همراه شود. معیار، صلح و اجتناب از جنگ است. جنگ خود به خود، بدون اینکه بخواهیم، اتفاق میافتد؛ اما صلح خود به خود برقرار نمیشود؛ آن را باید خواست، به شکلی فعال و مشخص و محوری.
بنابر این، به نظر میرسد که فدرالیسم تنها یک مسئله داخلی نیست، مسئله خارجی و ژئوپولیتیک هم هست.
فدرالیسم پایدار و سازنده، در حالی ممکن است که در درون صلح برقرار باشد و در بیرون از مرزها نیز. مرزها باید باز و آزاد باشند، و تا زمانی که مرزبان مسلح دارند، به این معناست که خصومتی وجود دارد که ممکن است از طریق تقسیمبندی فدراتیو گووه بزند و بحران ایجاد کند. اما برقراری صلح در منطقه میسر نمیشود، مگر اینکه همه نظامها دموکراتیک شوند، و نظامیگری و دیپلماسی مخفی برچیده شود. بنابر این اگر بخواهیم مثلا شعار "دموکراسی برای ایران، خودمختاری برای کردستان" را تکمیل کنیم، باید به آن عنصر دموکراسی و صلح برای منطقه را هم بیفزاییم. فدرالیسم تفاهمآور، تبعیضزدا و سامانبخش تنها به دموکراتیک شدن کشور نیاز ندارد، بلکه به تشکیل کنفدراسیون کشورهای منطقه برای آزاد کردن عبور و مرور از مرزها، تشکیل پایتختهای فرهنگی و تفکیک آنها از پایتختهای سیاسی هم نیاز دارد. این به این معناست که ما برای منطقه به یک آرمان صلح نیاز داریم که آن را پی بگیریم. این آرمانی است که ما را به فعالیت برای دموکراتیک کردن منطقه میخواند.
وارد کردن آماج کنفدراسیون منطقهای در بحث فدرالیسم، نه برای رؤیاپردازی، بلکه برای واقعبین شدن است، برای توجه به این است که کشور نمیتواند با یک ضربه ساختار فدراتیو پیدا کند و این امید وجود داشته باشد که از فردا محرومیتها از میان میرود و جای سوءتفاهم را تفاهم میگیرد. بحث بر سر چگونگی ساختار کشور، تازه پس از استقرار دموکراسیای که دست کم دو دوره انتخابات پارلمانی را با آرامش و موفقیت به انجام برساند، میتواند به صورتی مسئولانه آغاز شود.
در گذشته دموکراتیسم چپ در بحث اقوام و ملل، خود را در شعار لنینی "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش تا حد جدایی" به نمایش میگذاشت. دوره طرح این شعار و گسترش آن، دوره برآمد ناسیونالیسم ملل زیر ستم بود که مترقی خوانده میشد. در آن دوران بیمی از جنگ داخلی وجود نداشت و حتا از آن استقبال میشد. اما اکنون ما هم میدانیم که "ناسیونالیسم مترقی" به کجا راه برد و درآمدش حاصل چه گروههایی شد، و هم میدانیم که جنگ داخلی چیست: نمونه سوریه و افغانستان و عراق و لیبی را در برابر خود داریم. در زیر دیکتاتوری و تبعیض میتوان زندگی کرد، در زیر سایه خونبار جنگ داخلی نه! اجتناب از جنگ داخلی بایستی اصل اساسی اندیشه سیاسی مسئولانه و دموکراتیک امروزین باشد.
با در نظر گرفتن خطر جنگ، و با در نظر گرفتن پیچیدگیهای اقتصادی و سیاسی در منطقه و جهان، شعار "حق تعیین سرنوشت تا حد جدایی" در حد تعارفی غیرمسئولانه تنزل مییابد. رئالپولیتیک روسی میراثدار اراده به قدرت لنینی هم به این شعار وفادار نبود.