Tribun Logo

آیا تا حالا شنیده‌اید کسی پیدا شود ادعا بکند که نیما یوشیج تجزیه‌طلب و قوم‌گراست؟! حتماً که نه! نیما یکی از قله‌های رفیع ادبیات فارسی در ایران است و به‌عنوان بنیان‌گذار و پدر شعر نو فارسی شناخته می‌شود، دعوای قدیمی در مورد پیشگامی میرزا تقی‌خان رفعت در بنیان‌گذاری شعر نو در ایران را بگذاریم برای وقتی بعد. حالا چرا باید کسی نیما یوشیج را تجزیه‌طلب یا قوم‌‌گرا بخواند؟! برای این‌که نیما به‌شدت روی زبان و هویت تبری‌اش حساسیت و تعصب داشت و خود را با افتخار هرچه تمام اهل تبرستان می‌نامید. تخصل نیما یوشیج را هم به‌خاطر علاقه‌ای که به هویت تبری‌اش داشت برگزید. نیما ریشه و تبار تاریخی‌اش را به اسپهبدان تبرستان قدیم ارجاع می‌داد و از همین‌رو نام نیما را از روی نیماور، که در زبان تبری به معنای کماندار بزرگ است، و او عقیده داشت از نسل این اسپهبد نام‌آور تبرستانی است برگزید. همچنان‌که نام تنها فرزند پسرش را برای یاد و خاطره‌ی شهرآگیم یکی دیگر از اسپهبدان قدیمی تبرستان، شراگیم نهاد که در زبان تبری به معنای مانند شیر است. 

ردپای دغدغه‌خاطر هویتی نیما را حتی می‌توان در شعرهای فارسی با ارجاعاتی که به تاریخ پرافتخار تبرستان و اصرار بر استفاده از واژگان اصیل تبری دارد، دید. علاوه بر این‌ها او برای حفظ و احیای زبان تبری هم منظومه‌ای با عنوان «روجا»، ستاره سرخ صبحگاهی، سروده تا اوج دلستگی خود به این زبان و هویت را نشان دهد.

حالا آیا این‌ها می‌تواند نشان از قوم‌گرایی نیما باشد؟! طبیعتاً نه! و نیما به حق حتی امروزه هم به دور از این تعلقات در ادبیات فارسی ایران مورد ستایش قرار دارد. اما مسئله این است که در موقعیت مشابه چنین علاقه و دغدغه‌ خاطری در آذربایجان می‌تواند به‌سادگی شاعر و نویسنده‌ای را در معرض اتهام سنگین قوم‌گرایی قرار دهد.

لازم نیست جای دور برویم و مثال‌های بعید بزنیم. بگذارید داستان نیما را با شهریار مقایسه کنیم. شاعری تُرک که بعد از عمری شاعری به زبان فارسی بنا به روایتی تحت‌تاثیر گلایه‌های مادر که گفته بود او چطور شاعری است که به زبانی شعر می‌سراید که او نمی‌فهمد و بنا به روایتی دیگر با توصیه‌ی و تشویق بولوت قاراچورلو تصمیم میگیرد تا در شعر ترکی هم زورآزمایی کند. اگر قرار بر مقایسه باشد باید گفت میزان علاقه و دغدغه‌‌ی خاطر نیما در نسبت با زبان و هویت فرهنگی‌اش قابل قیاس با شهریار نیست و از این‌نظر چندپله‌ای بالاتر از او قرار دارد، اما برخلاف نیما، شهریار با چند شعر ترکی که حتی یک درصد شعرهای فارسی‌اش هم نیست، از نظر برخی منتقدان ادبی و غیرادبی زیرپوستی مظنون به قوم‌گرایی است. از این‌رو هرجا صحبت از شعرهای ترکی شهریار شود باید پشت‌بند آن میران ارادت قلبی و عملی‌اش به ایران و زبان فارسی هم بیان شود تا مبادا این ابیات او مورد سوءاستفاده دشمنان بگیرد! مثلاً آنجا که گفته «تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز» حتماً باید «لیک اگر ایران نگوید لال بادا این زبان» قید شود. همچنان‌که باید در مورد نسبت شهریار و پان‌ترکسیم هم شفاف‌سازی شود، که گزک دست دشمنان ایران نیفتد. اما به‌رغم وابستگی شدید نیما به زبان و هویت تبری کسی در مورد نسبت او با پان‌تبریسم خبیث شفاف‌سازی کند و این علاقه موضوعی طبیعی قلمداد می‌شود.

یعنی حتی شهریاری که نسبت او با زبان و هویت ترکی برخلاف بولوت، نابدل (اوختای)، ساهر و... چندان مبتنی بر پشتوانه فکری و سیاسی نیست، چون اساساً شهریار شاعری سیاسی نیست!، هم مظنون بالقوه قوم‌گرایی است و برای همین باید اشعار ترکی‌اش را با پس‌زمینه‌ی آهنگ وطنم شکوه پابرجا یا ای ایران ای مرز پرگهر خواند.

مسئله فقط شهریار نیست، ما تراژدی براهنی را هم داریم. نویسنده، شاعر، نویسنده و منتقدی که یک عمر به فارسی نوشت و برای این ادبیات غرق ریخت و اعتبار خرید، اما هیچ‌وقت نتوانست از انگ قوم‌گرایی خلاص شود. این اتهام در مدخل ویکی‌پدیای فارسی براهنی ذیل «برچسبِ پان‌ترکسیم و تجزیه‌طلبی» راه یافته و از قول او نوشته‌اند: «اگر کسی بخواهد به ایران حمله کند، من چون سربازی هم رفته‌ام، اولین کسی خواهم بود که به آنجا می‌آیم و تفنگ دست می‌گیرم و از مرزهای ایران دفاع می‌کنم.» براهنی چه در میدان ادبی و چه در میدان روشنفکری یک عمر سوژه‌‌ی مظنون به تجزیه و قوم‌گرایی بود و باید وقت و بی‌وقت به این اتهام پاسخ می‌گفت. 

در تصفیه‌حساب‌های ادبی اتهام قوم‌گرایی مورد استناد مخالفان و منتقدان براهنی قرار می‌گرفت. نادر نادرپور  او را درخت عرعر نامیده بود، گلشیری عقیده داشت براهنی در رازهای سرزمین من عقده‌های قومی‌اش را به قلم آورده، عباس معروفی سر اظهارنظر براهنی در محکومیت رسمیت زبان فارسی نوشت: «کسی نیست با لقد بزنه دهنش؟!» و همین اواخر دولت‌آبادی تاسف خورده بود که براهنی نتوانست تا پایان عمر از گیر مقوله قومی رها شود. و پس از مرگ براهنی خیلی‌هایی که برای خبر مرگ او جشن گرفته بودند یکی از اتهامات نابخشودنی‌ وی را در کنار  مخالفت با سلطنت پهلوی و برخی مواضع اشتباه سیاسی‌اش قوم‌گرایی و خواست تجزیه ایران می‌دانستند!

اما جرم براهنی چه بود؟! دفاع از زبان ترکی و حقوقم اساسی مردم آذربایجان و حقوق فرهنگی، زبانی و سیاسی سایر ملیت‌های ایران، نگاه همدلانه‌ی و مثبت به پیشه‌وری و حکومت یک ساله فرقه و رویاپردازی برای ایجاد ایرانی متکثر، چندزبانی و غیرمتمرکز؛ همین! شبح تجزیه و قوم‌گرایی این‌گونه از همان ابتدا تا پایان زندگی بر سر براهنی این سوژه‌ی آواره در ادبیات ایران سنگینی کرد. و مسئله محدود به شهریار یا براهنی نیست.

سری به ویکی‌پدیای فارسی غلامحسین ساعدی و مدخل «درباره زبان فارسی» او بزنید که نوشته‌ «ساعدی که خود از ترک‌های آذربایجانی بود و به زبان مادری خویش نیز بسیار علاقه‌مند بود، درباره‌ی زبان فارسی و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، در گفت‌وگویی با رادیو بی‌بی‌سی چنین گفت: «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من می‌خواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند.» چرا؟! چون یک‌بار گفته بود آن‌قدر بر سرش زدند که مجبور شده به فارسی بنویسد، اما دغدغه‌ی هویتو زبان مادری‌اش را رها نکرد! در چهره‌ی روتوش‌شده صمد بهرنگی در ادبیات چپ مرکز تعلقات هویتی و دغدغه‌های زبانی‌اش عموماً نادیده گرفته می‌شود. با این‌حال او هم در لیست بلندبالای آذربایجانی‌های مظنون به قوم‌گرایی و پان‌ترکیسم قرار دارد. این تازه داستان کنشگران مرزی ادبیات آذربایجان است، یعنی آن‌ها که در مرز ترکی و فارسی قدم برداشته‌اند و اغلب به فارسی نوشته‌اند. حالا بماند روایتِ ترکی‌نویسان آذربایجان از جمله‌ی ساهر، بولوت، صباحی و... که رنج در حاشیه‌ ماندگی را به جان خریدند تا زبان و هویت ترکی را زنده نگه دارند و ادبیات‌شان کماکان با انگ پان‌ترکسیم خارج از محدوده‌ی مجاز قرار دارد.    

بیایید ادامه‌ی این داستان را در خارج از مرزهای ادبی پی بگیریم. کنشگران سیاسی و روشنفکران پیرامون و به‌ویژه آذربایجان مظنونین همیشگی تجزیه و قوم‌گرایی‌اند! فرقی نمی‌کند چپ یا راست یا پوزیسیون و اپوزیسیون! هرجا چنین گرایش و خواست‌های منطقه‌ای یا هویتی وجود داشته بلافاصله با انگ پان‌ترکیسم و قوم‌گرایی مواجه شده است. درواقع، تاریخ معاصر ایران با این دیالکتیک تجزیه‌‌سازی در پیرامون و تجزیه‌هراسی در مرکز ساخته و پرداخته شده که یکی از نتایج بلافصل آن ساخت و تکوین دولت متمرکز است. و در این میان آذربایجان اصلی‌ترین فیگور سیاسی این گفتمان تجزیه است که بیشترین هراس را دل مرکز می‌افکند.

در این میان حتی کسانی‌که بیشترین فاصله با قوم‌گرایی موردنظر مرکز را دارند هم در مظان این اتهام قرار گرفته‌اند. مثلاً عبدالله مستوفی دو عامل ترکی‌گویی، آذربایجانی‌بازی و کاربرد لفظ خودی و بیگانه (بیزیمکی و اوزگه!) توسط شرکت‌کنندگان در نهضت آزادیستان را به‌عنوان شاهدی بر تمایلات جدایی‌طلبانه این نهضت عنوان می‌کند. در حالی‌که نهضت آزادیستان در واکنش به قرارداد 1919 و به‌رهبری یکی از ایران‌گراترین شخصیت‌های آذربایجان شیخ محمد خیابانی شکل گرفت. نقل است که تغییر نام ایالت آذربایجان به آزادیستان برای مرزبندی با جمهوری تازه‌تاسیس آذربایجان گرفته شد و می‌دانیم که نمایندگان فرقه دموکرات ایران در باکو از جمله‌ی پیشه‌وری جوان در آن زمان روزنامه «آذربایجان جزء لاینفک ایران است» را منتشر می‌کردند اما به‌رغم همه‌ی این شواهد گفتمان تجزیه در روایت تاریخی این نهضت همچنان خریداران زیادی در «مرکز» دارد.

مورد سیدحسن تقی‌زاده از بانیان نظریه‌ی استبداد منور و مدافع فارسی‌سازی برای ایجاد انسجام و یکپارچگی ملی در ایران از عجیب‌ترین نمونه‌های طرح اتهام قوم‌گرایی است. «تقي‌زاده باطناً تعلق خاطر وطني نداشت او ترك‌دوست و عرب پرست بود.» این یکی از داوری‌‌های فریدون آدمیت درباره‌ی اوست. در حالی‌که تقی‌زاده گفته بود: «من شخصاً به ایرانیت سربلند و شرافتمند هستم و از اینکه نَسبم به عرب [پیامبر] می‌رسد افتخار دارم و اگر مرا عرب بخوانند دلگیر نمی‌شوم. از این‌که زبانم ترکی بوده و از ولایت ترکی‌زبانم نیز کمال خرسندی و عزّت نفس دارم و اگر مرا ترک بگویند (نه به قصد طعن و بی‌بهره‌بودن از ایرانیت) آن را بر خود توهینی نمی‌پندارم... لکن البته هیچ چیزی پیش من عزیزتر از ایران نیست و من خود را شش‌دانگ و صددرصد ایرانی می‌دانم، به همان اندازه که کاوه و فریدون یا کورش و داریوش ایرانی بودند، و راضی نیستم یک در هزار هم از ایرانیت خود را با چیز دیگری ولو شریف باشد مبادله کنم و وِردِ زبان من آن است که «چو ایران مباشد تن من مباد.»

این‌که آدمیت تقی‌زاده اولتراناسیونالیست را که برای اثبات وفاداری‌اش به هویت ملی ایرانی، حاضر شد زبان و هویت ترکی‌اش را در پای زبان فارسی قربانی کند ترک‌پرست می‌نامد تا حدی شبیه آن است که تاریخ‌نگاری آلمانی هیتلر را یهودپرست بنامد! همین‌قدر عجیب و غریب. اما چنان‌چه می‌بینید تقی‌زاده هم در نهایت نتوانست تا از این آزمون موفق بیرون بیاید. می‌پرسید چرا؟! شاید به‌خاطر دیدگاه‌های انتقادی متاخرش در موضوع ناسیونالیسم عظمت‌طلبانه و باستان‌گرایانه فارسی و یا تغییر نگرش محسوس او در مورد آموزش زبان‌های غیرفارسی در ایران و یا انتقاداتی که به نقش مخرب فرهنگستان زبان فارسی و سر‌ه‌نویسی افراطی و خالص‌سازی زبان فارسی از لغات ترکی و عربی داشت که با واکنش خشمگنانه صادق هدایت و رضاشاه مواجه شد. 

اصغر فردی به نقل از عباس زریاب خویی نقل می‌کند که تقی‌زاده در اواخر عمر (1348) پشیمانی خود را از از این اشتباهاتی که در ستیز با هویت و زبان ترکی‌ داشته و عواقب آن بیان می‌کند که بسیار عبرت‌آموز است: «... آن دیگر لباس نبود که برکَنیم و آن زبانمان بود. ما تُرک بودیم. برای پیراستن از این عیب و نقیصه‌ی جبلی و سرشتی باید سعی بسیاری می‌کریم. به آسانی بر زمین نهادن عبا و عمامه نبود. مشق تصحیح لهجه می‌کردیم. تا دیروز فارسیان مشق لهجه‌ی ترکیب در تکلم فارسی می‌کردند و امروز رسم دگرگون شده بود و ما باید به همان سیاقی که سال‌ها برای اداء مخرج ضاد و صاد و ذال کوشیده بودیم و چوب فلک خورده بودیم، امروز برای تصحیح مخرج قاف به فلکِ زمانه بسته می‌شدیم تا به جای قندخواری به گندخواری نیافتیم. ماحصل این‌که روزی چشم گشودیم و دیدیم برای اثبات ایرانیت خودمان آنچنان تند تاخته‌ایم که از آن سوی بام کله‌معلق افتاده‌ایم. دیگر منکر زبان مادری، فرهنگ و ادبیات و شعر و تاریخ و عادات و آداب آمده‌ایم. دیگر عارمان می‌آید که کسی تُرک‌مان بخواند و حتّی بداند. آیا این همه مساعی برو ثمر داد؟! فاجعه در این منزل است! لا بل خسره الدنیا و آلاخره شدیم.تا یک نغمه‌ی مخالف خواندیم مغلوب شدیم و به ترکتازی متهم گشتیم. همه‌‌ی ملوکات را زدودیم الا این یک لکه‌ی ترک بودن. هرگز ما را غیرترک نپذیرفتند. هرچه کردیم باز بیگانه ماندیم. چندي پيش به منزل استادانم در تبريز رفتم و از همان درگاه تا مصطبة ‏استادم گريستم و اين گريه ندامت و شرمناكي از روح آنها بود. شرم از روح مادر و زادبوم. شرم از ‏اينكه همه چيز را باختيم و عاقبت مطرود و رجيم مانديم.»

این‌ها که گفتم یک داستان تکراری است از مواجه‌ی گاه و بی‌گاه مرکز با آذربایجان. صفحات تاریخ معاصر ایران را ورق بزنید شاید از هر دو صفحه یک‌بار ذیل نام جنبش، جریان‌‌های سیاسی و شخصیت‌های آذربایجان، ردپایی از اتهام قوم‌گرایی و تجزیه‌طلبی خواهید دید. حتی در مشروطه که تبریز و آذربایجان با از خودگذشتگی و فداکاری هرچه تمام بار یک ایران را بر دوش کشید وقتی انجمن ایالتی آن خود را مجلس ملی خواند، در تهران اعتراض شد که این مجلس عامل اغتشاش و هرج و مرج است و مجلس ملی فقط یکی است آن هم در تهران. مرکز هرگاه کوچک‌ترین تحرک و صدایی مخالف با مختصات و منویات خود از آذربایجان دید برای سرکوب آن دست به دامن اتهام قوم‌گرایی و گفتمان تجزیه شد. و این‌گونه شد که لیست بلندبالایی از مظنونین قوم‌گرایی و تجزیه در آذربایجان از حدود صدسال پیش تا به امروز تهیه شده که مدام در حال به‌روز شدن است.

به‌غیر از نام‌هایی که شمردم اسامی عجیب و غریب دیگری را هم می‌توان در این لیست می‌توان سراغ گرفت. مثل سید کاظم شریعتمداری رهبر معنوی جنبش خلق مسلمان که اگرچه مخالف خودمختاری بود و حتی صراحتاً از فدرالی شدن هم سخن نگفته بود، اما خود و جنبش تحت زعامت وی هم قومی و تجزیه‌طلبانه خوانده شد. و این همان شریعتمداری‌ای است که مخالف سرسخت پیشه‌وری و حکومت ملی آذربایجان بود و بعد از سقوط حکومت فرقه در مراسم استقبال از شاه بازگشت آذربایجان به خاک ایران را خدمت وی شادباش گفت.

مهم‌ترین مظنون که نه مجرم در این لیست میرجعفر پیشه‌وری است. اغراق نیست اگر بگوییم او مهم‌ترین فیگور سیاسی گفتمان تجزیه در ایران است. یک کمونیست انقلاب که اتفاقاً عشق ایران را در دل داشت و به‌جزء یک سال پایانی حیات‌سیاسی‌اش در ایران، همه‌ی عمر و حیات سیاسی‌اش را صرف مبارزات انقلابی در سرتاسر ایران کرده بود. پیشه‌وری حتی پس از تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و حکومت ملی آذربایجان هم به کرات اتهام تجزیه از ایران را رد کرد و نهایت خواست سیاسی‌اش در خودمختاری برای آذربایجان خلاصه می‌شد.

 به هرحال این دوره‌ی کوتاه یک ساله کافی بود تا ترس از تجزیه‌‌ی آذربایجان از ایران در مرکز تروماتیزه شود و گفتمان تجزیه هرچه بیشتر با نام آذربایجان گره بخورد. گفتمانی که با بازتولید و تزریق ترس از تجزیه در آذربایجان در مرکز، که در پس‌زمینه‌ی تاریخی آن جدایی بخش‌هایی از خاک آذربایجان در جنگ ایران و روس هم قرار دارد، این باور را نهادینه کرده که هرکس که به‌طریقی از مسئله‌ی آذربایجان یعنی حقوق فرهنگی و زبانی، تمرکززدایی و تبعیض‌های ناروا در مورد این خطه سخن بگوید در مسیر «پیشه‌وری» شدن قدم برداشته است.

از زاویه‌ی دید مرکز، شبح هولناک پیشه‌وری کماکان بر فراز آذربایجان در حال گشت‌‌وگذار است. و در این میان هرکس که به مسئله‌ی آذربایجان توجه نشان دهد، فرقی نمی‌کند در چه جایگاه و با چه دیدگاه و طرز بیانی، یادآور پیشه‌وری است و خطری برای ایران. با هر اقدام و اظهارنظر هرچند کوچک در آذربایجان زنگ‌های خطر قوم‌گرایی، پان‌ترکیسم، ایران‌ستیزی و تجزیه در مرکز به صدا در‌می‌آید و فرایند سرکوب شروع می‌شود.

البته واژگان و مفاهیم مرکز به فراخور توسعه و پیشبرد گفتمانی مسئله‌ی آذربایجان نو می‌شوند اما همان اتهام قدیمی تکرار می‌شود، قوم‌گرایی، پان‌ترکیسم و خطر تجزیه! برای مثال یکی از این ترکیبات جدید عجیب «پان‌ترکیسم شیعی» بود که محسن حسام مظاهری آن را جهت نقد بیانیه‌ی امامان جمعه چهار استان آذربایجان شرقی، غربی، اردبیل و زنجان در حمایت از حق دولت و ملت آذربایجان برای بازپس‌گیری قره‌باغ اشغالی به‌کار گرفت.

حال برسیم به آخرین و مطرح‌ترین مظنون و متهم این روزهای قوم‌گرایی، پان‌ترکیسم و ایران‌ستیزی، مسعود پزشکیان. پزشکیان پدیده اصلی این انتخابات است که با توجه به ردصلاحیت کاندیداهای اصلی اصلاح‌طلبان و اعتدالیون یعنی عباس آخوندی، اسحاق جانگیری و علی لاریجانی حالا تبدیل به تنها امید آن‌ها در این عرصه شده. تا به امروز خیلی زیادی از شخصیت‌های سرشناس و جریان‌های اصلاح‌طلب به کمپین انتخاباتی پزشکیان پیوسته‌اند، اما بسیاری از آن‌ها هنوز از جانب وی دچار تردید و نگرانی‌اند بابت اتهام قوم‌گرایی! در این چند روز مخالفان پزشکیان جو رسانه‌ای شدیدی علیه وی با محوریت قوم‌گرایی، ایران‌ستیزی و پان‌ترکیسم راه انداخته‌اند.

اما ببینیم چرا پزشکیان متهم به قوم‌گرایی شده است. به‌خاطر این‌که چندباری در مورد حق آموزش به زبان مادری و لزوم تمرکززدایی در ایران صحبت کرده و ریاست فراکسیون منحل‌شده‌ی مناطق ترک‌نشین را هم برعهده داشته است، همین نه بیشتر و نه کمتر! تازه اگر این اظهارنظرهای گاه و بی‌گاه وی را با متر و معیار عملکرد او در این حوزه بسنجیم متوجه خواهیم شد که او در 4 دوره نمایندگی مجلس خود هیچ اقدام عملی در این راستا انجام نداده است. در واقع نکته اینجاست نه پزشکیان سوژه‌ی چنین تحول ساختاری است و نه اساساً ساختار قدرت سیاسی حاکم ظرفیت چنین تغییراتی را دارد. مطمئناً مخالفانی که بر طبل توخالی قوم‌گرایی پزشکیان می‌زنند بهتر از من و شما می‌دانند که وی هیچ نسبتی با این اتهامات واهی ندارد، اما آن‌ها با توجه به تجربه‌های موفق قبلی‌شان مطمئن‌اند که ترس از تجزیه‌ی آذربایجان هنوز هم در مرکز خریداران زیادی دارد.

اتفاق مهم به‌نظر من اینست که با حضور غافلگیر‌کننده پزشکیان در انتخابات ریاست‌جمهوری فرصتی فراهم آمده تا در مورد صحت و سقم و سازوکار اتهام قوم‌گرایی و به‌تبع آن پان‌ترکیسم، ایران‌ستیزی و تجزیه در سطح ملی و سراسری حرف بزنیم. یعنی مسئله‌ی من نه خود پزشکیان و نه انتخابات است، بلکه آن فضای گفتمانی‌ای است که در حول و حوش این اتهام قدیمی شکل می‌گیرد و هربار قربانی جدیدی می‌گیرد. حسین دهباشی فعال رسانه‌ای چندروز پیش طی توییتی مسعود پزشکیان را در مقابل ایران، سیدجعفر پیشه‌وری خواند تا نشان دهد که از زاویه‌ی دید تمامیت‌خواهانه‌ی مرکز همه‌ی آذربایجانی‌ها یک سیدجعفر پیشه‌وری بالقوه محسوب می‌شوند.

برای تشریح بیشتر ماجرا بیایید بخش‌هایی از نامه سرگشاده‌ی مجید تفرشی به پزشکیان را بخوانیم: «متاسفانه، درست یا غلط، برداشت شماری از ایران‌مداران و ایران‌دوستان نسبت به برخی از مواضع، اظهارنظرها و مصاحبه‌های حضرت عالی و یا تعابیر و تفاسیری از آنها است که به نحوی مستقیم یا غیرمستقیم، نشان از عدم اولویت کلیت ایران و شهروندانش و در مقابل دغدغه‌های قوم‌مدارانه و قوم‌گرایانه کسی دارد که امروز خود را امید همه شهروندان یک ملت برای تغییر و در اولویت قرار دادن و محور قرار دادن ایران معرفی می‌کند... جناب آقای دکتر پزشکیان گرامی، جناب عالی حتما متوجه هستید که کسی که مدعی کار برای ایران و ایرانیان است نمی‌تواند حامی طرح‌ «آموزش به زبان مادری» باشد... ادعای برای ایران به صحنه آمدن نمی‌تواند همراه با کنش قومی و قومی کردن سیاست و سیاست‌ورزی کشور همراه باشد و تا جایی پیش رود که در پارلمان دست به تشکیل فراکسیون قومی که امری نژادپرستانه است بزند...باید همگان بدانند که مسعود پزشکیان ایرانی، ایران‌مدار و حامی منافع ملی ایران، فرا و رای ادعاهای قومی و محلی محدود و نادرست است. به جای استفاده از تعابیر دارای شائبه قوم‌گرایی باید از تعابیر و آموزه‌های رفع تبعیض و فرصت برابر برای همه ایرانیان استفاده کرد.»

تفرشی به‌صراحت از پزشکیان می‌خواهد که از خطاهای گذشته خویش در مورد بیان تبعیض قومی در ایران، دفاع از حق آموزش به زبان مادری و تشکیل و ریاست فراکسیون مناطق ترک برائت جوید تا تبدیل به یک شخصیت ملی و مورد وثوق ایران‌دوستان شود. این دقیقاً همان راهی است که مرکز بیش از صد سال است که پیش روی ما ترسیم کرده این‌که به تعلقات هویتی، دغدغه‌های زبانی و مطالبات منطقه‌ای‌تان پشت کنید تا ملی شوید.

این یک دوراهی آشنا برای هر ترک آذربایجانی در تاریخ معاصر است. یک آذربایجانی برای ملی قلمداد شدن لازم است تا به تمام تعلقات هویتی خود پشت پا بزند و همچون یک آذری غیور و وطن‌پرست در مرکز پذیرفه شود و اگر این راه پذیرفته و مطلوب مرکز را نرفت باید منزوی شود و رنج به‌حاشیه‌راندگی‌شدگی را به جان بخرد. و در این صورت خود را حاضر کند تا نام او هم در لیست مظنونین همیشگی قوم‌گرایی و تجزیه قرار بگیرد.

اگر امروز می‌بینیم که پزشکیان نماینده‌ی چهار دوره مجلس، وزیر سابق دولت اصلاحات و کاندیدای فعلی انتخابات ریاست جمهوری که از فیلتر نظارت استصوابی شورای نگهبان رد شده، در آزمون ایران‌گرایی رفوزه می‌شود؛ آیا جای آن نیست که از خود بپرسیم که این حاصل کدام سازوکار انحصارطلبانه و تمامیت‌خواهانه‌ای است که به‌رغم ادعا‌های دموکراتیک حتی جزئی‌ترین دیدگاه‌های متفاوت را برنمی‌تابد و متوسل به نگاه حذفی می‌شود؟!

من تلاش کردم تا زمینه‌های تاریخی و سیاسی اتهام قوم‌گرایی را با مرور مثال‌هایی نشان دهم تا به این سئوال مهم پاسخ دهم. مسئله همان‌طور که اشاره کردم دیالکتیک تجزیه‌‌سازی در پیرامون و تجزیه‌هراسی در مرکز است تا با تزریق ترس، تداوم و استمرار ساخت استبدادی دولت متمرکز ملی را ممکن و ضروری سازد. امتیاز انحصاری اتهام قوم‌گرایی در اختیار مرکز قرار دارد تا پشت آن سنگر بگیرد و قوم‌گرایی واضح و آشکار خود را انکار کند. و این راهی است برای فرار از پذیرش واقعیت ساخت قومی دولت مدرن در ایران، مگر نه این‌که در مباحثات مربوط به مسئله ملی در ایران بسیار شنیده‌ایم که قومی به نام فارس نداریم. موضوع گفتمان هژمونیک ملی‌گرایی ایرانی/فارسی است که در تاروپود جریان‌های مختلف سیاسی ایران ریشه دوانده و چنان قوام یافته ابایی ندارد از این‌که خود و غیرخودی را با کوچک‌ترین نقد و نظر متفاوتی کنار بزند. نکته این‌جاست که چنین فشارهای ساختاری و ادبیات سرکوب‌گرایانه و امنیتی‌ایی راه را برای طرح مسئله ملی به‌صورت عام و مسئله‌ی آذربایجان به‌صورت خاص می‌بنند. و هر تغییر و تحولی هم که در ایران رقم بخورد نباید رسمیت زبان فارسی و جایگاه‌آن به‌عنوان زبان مشترک ایرانیان و ساخت قومی و متمرکز دولت در ایران دچار تغییر شود. این همان ترس مقدس و فراگیری است که نیروهایی با گرایش‌های سیاسی مختلف را می‌تواند به زیر یک چتر واحد بیاورد.