با مشخص شدن ترکیب کابینه و رویکردهای دولت ترامپ، جنبوجوش خاصی در فضای سیاسی ایران مشاهده میشود.
در جبهه حاکمیت، قرائن حاکی است که آمادهسازی مقدمات رهبری مجتبی خامنهای سرعت گرفته و در حال علنی شدن است. خصوصاً که خامنهای با مطرح کردن احتمال «شهادت!» خود در نشست مجلس خبرگان، سعی کرده است با یک تیر چند نشان بزند.
در جبهه اپوزیسیون نیز جنبوجوشی معنادار در جریان است. رضا پهلوی اعلام کرده است که حاضر است رهبری دوران گذار را به عهده بگیرد.
به نظر میرسد یک فضای «شاهزاده یا شیخزاده» در حال شکلگیری است.
طبعاً خارج از این فضایِ دو روی یک سکه، دیگر جریانات سیاسی نیز در حد امکان سعی میکنند خود را برای تحولات آماده کنند. ظاهراً دیدگاه غالب این است که نتانیاهو به پشتوانه ترامپ سراغ رژیم جمهوری اسلامی خواهد آمد و چهبسا تحولاتی جدی روی دهد.
موضوع بحثهای داغ این است که ایران بعد از این تحولات (که هنوز معلوم نیست چگونه خواهد بود) چگونه ایرانی باید باشد. گروهی امید بستهاند که مجتبی خامنهای بن سلمان ایران شود و گروهی نیز امیدوارند رضا پهلوی بیاید و در ایران دمکراسی گزینشی مطلوب آنان را برقرار کند. گروههایی مانند سازمان مجاهدین و پکک نیز خوابوخیالهای خود را دارند.
ولی واقعیت این است که اصرار بر بازتولید دیکتاتوری (چه شاهی، چه شیخی) و یا پیشقدم شدن گروههایی که کارنامه اعمال تروریستی سیاهی دارند و در امتحان تاریخ مردود شدهاند، نخواهند توانست برای بحرانهای عدیده کشور پهناور، متنوع و متکثر ایران راهحلی صحیح ارائه کنند. کشوری به نام ایران از زمانی که در دوره صفویه شروع به ظهور کرد تا انتهای قاجار، بهصورت طبیعی با متد ممالک محروسه اداره میشد و هر مملکت مشکلات خود را کمابیش حل کرده و در صورت لزوم وارد مراوده با دولت مرکزی میشد. جز این نیز ممکن نبود، چون اساساً یک بلوچ ساکن بلوچستان با یک تورک ساکن آزربایجان نهتنها علائق گوناگونی داشتند، بلکه اساساً شناخت درستی نیز از هم نداشتند. در واقع تنها حلقه واسط آنها دارالخلافه تبریز، اصفهان و یا تهران بود. به واقع ایران تحت حاکمیت امپراتورهای تورک همیشه به صورت یک فدرالیسم سنتی اداره شده است.
پهلویها به پشتوانه قدرتهای خارجی تلاش کردند این ساختار طبیعی را متلاشی و از یک امپراتوری متکثر و متنوع یک دولت-ملت واحد و تکتیپ بسازند، ولی ممکن نشد، چون مطابق با واقعیات تاریخی و میدانی نبود. اکنون نیز بهرغم صد و اندی سال تلاش رژیمهای پهلوی و جمهوری اسلامی، همان واقعیات تاریخی و میدانی هنوز تا میزان زیادی پابرجاست و تغییر عمدهای نکرده است.
به همین دلیل است که تمام بحثها برای ایجاد یک حاکمیت صحیح در قالب فعلی (دولت-ملت تکتیپ مبنی بر هویت و منافع اتنیک فارس/تاجیک)، در نهایت به دور باطل مبتلا شده و به دلیل برخورد با کابوسی به نام «تجزیه»، به قهقرا رفته، از منویات دمکراتیک دور شده و به ورطه بازتولید دیکتاتوری میافتد.
واقعیت این است که تمایل به جدایی یا تجزیه، محصول دولت-ملتسازی مدل رضاخانی است. قبل از رضاخان، نه شیخ خزعل عرب و نه علی مسیو و ستارخان تورک، وقتی امکان داشتند راهشان را از ایران جدا کنند، این کار را نکردند، چون نیازی احساس نمیکردند. ولی با ظهور ملتسازی رضاخانی، حرکتهای گریز از مرکز شروع شد. قبل از رضاخان، خواسته آزربایجان مشروطه و انجمنهای ایالتی و ولایتی بود، بعد از رضاخان، مطالبه شد مقدرات ایران آزاد!
اکنون نیز با دولت-ملت مدل رضاخانی، برای ایران دمکراسی نخواهد آمد، چه با شاهش، چه با شیخش، چه با مجاهدش.
چاره ایران مراجعه به اصل خویش است.
چاره ایران یک «دمکراسی تکثرگرا و مشارکتی» است که با «تقسیم قدرت و ثروت در میان ایالات و ولایات ممالک محروسه ایران» قابل تحقق است. جز این، هر تلاشی افتادن در گرداب بازتولید دیکتاتوری خواهد بود. زیرا زمرهای محدود برای اینکه بتواند امتیازات استعماری خود را حفظ کند، مدام مجبور است از ارزشهای دمکراسی دور شده و به اقتدارگرایی نزدیک شود و در نهایت باز کار به سنبه و سرنیزه خواهد کشید و باز روز از نو و روزی از نو!