Tribun Logo

حمید احمدی در نوشتار خود طیفی از نظریه‌‏پردازان از «ارنست گلنر، بندیکت اندرسون، اریک هابسباوم، آنتونی اسمیت و دیوید میلر» را بدون توجه به مبانی متفاوت فکری و تعاریف و مفهوم‌‏بندی‌‏های آنها از ملت، ملیت و ناسیونالیسم ردیف می‌‏کند تا مدعی شود که «ملیت که هر گروه اقلیت زبانی، نژادی، مذهبی و … را ملت می‌داند نه‌تنها در آثار این بزرگان دیده نمی‌شود بلکه تقریباً تمامی انها به شیوه‌های گوناگون و مستقیم و غیرمستقیم بر وجه ممتاز ایران به‌عنوان یک ملت تاریخی یا یک ملت باستانی اشاره کرده‌اند». آقای احمدی به احتمال زیاد یا کار این نویسندگان را به‌دقت مطالعه نکرده و یا ادعای ایشان بر فهم نادرست از فرهنگ و خلط این مفهوم با زبان، قوم و مذهب استوار است. نظریه‌‏پردازان ناسیونالیسم ازلی / پرایموردیال بر این باورند که ملت‌ها، ماهیت دیرینه و فراتاریخی دارند و وجود آنها وابسته به مدرنیته نیست. برای مثال، آنتونی اسمیت در کتاب «هویت ملی» (1991، ص14) ملت را «یک جمعیت انسانی دارای نام، قلمرو مشترک، اسطوره و خاطرات تاریخی مشترک، یک جمع، یک فرهنگ عمومی، یک اقتصاد مشترک و دارای حقوق و وظایف قانونی مشترک برای همه اعضایش» تعریف می‌کند. به همین ترتیب، ارنست گلنر (1983: ص 43) ناسیونالیسم را تلاش «یک فرهنگ» یا «قومیت» برای زندگی در زیر «یک سقف» مفهوم‌‏بندی می‌‏کند. این تعریف از ملیت اساساً ملت‌‏ها را بر روی سلسله‌‏مراتب یا پیوستار تکاملی قرار نمی‌‏دهد. با این‌‏حال، مورخان و آکادمیسین‌‏های ایرانی نظیر عباس امانت،حمید دباشیو حمید احمدیاز این تعاریف به‌‏طور گزینشی برای جعل یک فرهنگ/ملت واحد ایرانی استفاده می‌‏کنند تا نشان دهند علی‌رغم قرن‏‌ها تهاجمات خارجی و تغییر و تحولات داخلی برای سه‌‏هزار سال پیوستگی و یکدستی خود را حفظ  کرده است. برای مثال، سید جواد طباطبایی سعی دارد با توسل به خوانش هگلی از روح ملی (که در بستر ایدئالیسم آلمانی صورت‌بندی شده) وحدت ملی را از کثرت‌های -به‌زعم او- قومی و زبانی و غیره مستفاد کند، حال آن‌که ایشان این کثرت‌‏ها را فاقد ظرفیت و امکانات فرهنگی، شناختی و معرفت‌‏شناختی می‌داند؛ در نهایت، وحدت ملی مورد نظر طباطبایی ناگزیر متناظر و مترادف با فرهنگ و هویت فارس می‌‏شود! اگر قرار باشد به ماهیت ثابت و ازلی ملت‌ها باور داشته باشیم، جغرافیای موسوم به فلات ایران آن‌طور که مورخان خاطرنشان کرده‌‏اند محل سکونت و زیست صدها ملت یا فرهنگ همزمان بوده است. این فلات در خلال تاریخ چندهزار ساله‌‏ای که درباره آن نوشته شده، همواره منزل فرهنگ‌‏های گوناگون بوده است. با این‌که می‌توان از ده‌‏ها امپراطوری یا سلسله در دوره پیش و پس از اسلام در ایران نام برد، اما امپراطوری‏‌ها با قلمروهای فرهنگی و موجودیت‌‏های سیاسی مدرن بسیار متفاوتند. امپراطوری‌‏ها، سازه‌‏های سیاسی /جغرافیایی کلانی هستند که با مرزهای سیاسی سیال بر حفظ سلطه قلمرویی و گرفتن مالیات استوارند. این موجودیت‌‏ها قادر به کنترل، حکمرانی  یا اعمال سیاست‌‏های مشابه با دولت‌‏های مدرن نیستند. این تعریف به‌ویژه درباره‌ی امپراطوری و سلسله‌های حاکم بر جغرافیای ایران صحت دارد، زیرا امپراطوری‌‏های باستان ذاتاً از لحاظ تکنولوژیک و بوروکراتیک نمی‌توانسته‌‏اند ملیت، قومیت یا فرهنگ واحدی را به وجود آورند. اگر قرار باشد به فرض محال وجود یک ملت واحد ایرانی را در دوره‌ی ساسانیان یا سامانیان تصور کنیم، پس باید بر این باورهم باشیم که مثلاً امپراطوری هابسبورگ هم یک ملت واحد بوده و سپس کشورها و ملت‌‏های برآمده از آن به قول ناسیونالیست‌‏های ایرانی «تجزیه‌‏طلب» بوده‌‏اند؛ یا مثلاً باید کل جهان امروزین را تحت عنوان بقایای ملت‌‏های بریتانیا، اسپانیا یا پرتغال تصور کنیم به‌ویژه که زبان اسپانیولی امروزه زبان رایج کشورهای آمریکای لاتین است. دیدگاه پرایموردیال اگر قرار باشد ملتی ازلی به نام ایران را برای‌مان تعریف کند، باید نشان دهد این ملت با چه زبان، مذهب، ادبیات، شعر، سرزمین، خاطره، آداب و رسومی واحدی زندگی می‌کرده است. در این‌جا سه پاسخ بیشتر نمی‌توان داد: یا باید هر یک از فرهنگ‌‏های ساکن ایران را یک ملت متفاوت تعریف کنیم، یا باید منکر تفاوت‌‏های زبانی، مذهبی، فرهنگی و هویتی این فرهنگ‌‏ها شویم، و یا باید مفهوم ملت ایران را یک دال بی‌‏مدلول بدانیم. به‌ویژه آن‌که خود واژه ایران در هیچ اثر تاریخی و ادبی پیشامدرنی مترادف با هویت ملی در معنای مدرن آن به کار نرفته و نمی‌‏توانسته است به کار رود، بلکه معانی گوناگون و گاه متناقض سیطره‌ی سیاسی جغرافیایی و دینی داشته است. از این‌رو، ایران و ملیت ایرانی – برخلاف زبان و فرهنگ فارس و نیز فرهنگ‌‏های غیرفارس – یک ساختار تاریخی مدرن است و نه موجودیتی ازلی و فرا تاریخی. در واقع با انقلاب مشروطه است که مفهوم قدیمی و تکثرگرای «ممالک محروسه ایران» به مفهوم جدید «ملت ایران» تبدیل شده و در این گذار معنای لغت «ملت» از «جامعه دینی» به «ملیت مدرن» تبدیل می‌‏شود. با به قدرت رسیدن رضاخان است که طی یک سری مکاتبات نام «پرشیا» به‌طور رسمی به ایران تغییر داده می‌‏شود.

نظریه‏‌های مدرن و برساخت‌گرای ناسیونالیسم پاسخ بهتری برای فهم ناسیونالیسم ایرانی فراهم می‌‏کنند. اریک هابسبام  (1983) ملیت‌گرایی را نوعی ایدئولوژی تعریف می‌کند که هدف آن ایجاد انطباق بین واحد سیاسی و واحد ملی است. هابسبام ضمن نقد نظریه‌ی ابدی – ازلی بودن ملیت، معتقد است که این هویت‌‏ها و سنت‌هایی که ادعای قدمت دارند، موجودیت‌‏هایی بسیار اخیر و حتی  بدعت‌‏آمیزند. صرف‌نظر از این‌که در این معنا همه‌ی هویت‌‏ها اساساً برساخته‌‏های تاریخی و فرهنگی هستند که قابلیت تغییر و دگرگونی دارند، هویت ایرانی یکی از بهترین نمونه‌‏های این ابداع است. بندیکت آندرسون (1983) پا را فراتر گذاشته و هویت ملی را یک «اجتماع تصوری» و محصول پیدایش صنعت چاپ می‌‏داند. به عبارت دیگر، هویت ملی یا ملت به عنوان «یک اجتماع تصوری» نمی‌‏توانسته قبل از مدرنیته وجود داشته باشد. برای مثال، یک کشاورز فارس ساکن مشهد چند قرن پیش چگونه می‌‏توانسته وجود یک هموطن با وجوه و عناصر مشترک فرهنگی و زبانی را در سنندج و یا بوشهر و یا اهواز تخیل کند؟! پیدایش چنین تصور ویژه‌ی تاریخی از هویت ملی عمیقاً به پیش‌‏شرط موجودیت تکنولوژی، ارتباطات، آموزش، رسانه‌‏ها و دیگر امکانات مدرن وابسته است. حمید احمدی مجدداً در یادداشت خود و در نقد دکتر کامران متین عنوان می‌‏کند «تعریف مورد نظر ایشان از ملیت که از سال ١٩٢٠ به بعد توسط اتحاد جماهیر شوروی و دستگاه تبلیغاتی آن به خورد گروه‌های قومی سراسر جهان داده شد تا آنها را به الگوی شوروی و جدایی از کشورهای موجود جذب کند». من تردید ندارم آقای احمدی تاریخ معاصر ایران را خوانده است. او حتماً بهتر از هر کسی باید دلایل پیدایش و شکست جنبش مشروطه، پیدایش متون نژادپرستانه آخوندزاده و کرمانی، و از همه مهم‌تر دلایل برآمدن رضاخان میرپنج را با کودتای بریتانیا و پیامدهای بعدی آن‏‌را بداند. این پیامدها از قلع و قمع مقاومت‌‏های فرهنگی تا کشتار عشایر بختیاری، بویراحمدی، قشقایی، لر و عرب را شامل می‌‏شود که برخی مورخان نظیر همایون کاتوزیان و کاوه بیات آن را با نسل‌‏کشی سرخ‌پوستان آمریکای شمالی مقایسه می‌‏کنند. ایشان به‌عنوان یک مورخ حتماً به نقش مستشرقین و باستان‌‏شناسانی چون «آرتور پوپ» در رواج دادن اسطوره‌ی آریایی در دوران پهلوی، و اعطای لقب «پاکزاد» آریایی از سوی محمدعلی فروغی به رضاخان در روز تاج‌گذاری‌‏اش در سال 1926 واقفند. الهام گرفتن دولتمردان رضاشاه از نازیسم آلمانی، انفجار داستان‌‏ها و اسطوره‏‌هایی که آقای احمدی برای بخشی از آن‌ها به آثار آنتونی اسمیت و دیگران استناد می‌‏کند به قیمت برآمدن نظامی استبدادی و گفتمانی استعماری تمام شد که بر شعار «یک ملت، یک زبان، و یک کشور» استوار است. برخی مورخان و روشنفکران بازنگرگرای ایرانی مانند افشین مرعشیو علی مسعود انصاریاین مسئله را تأیید می‏‌کنند. نگاهی بسیار گذرا به تاریخ معاصر به‌وضوح نشان می‌‏دهد که ایران به‌مثابه یک دولت-ملت مدرن در دهه‌‏های متعاقب جنگ جهانی اول  تأسیس شد. تشکیل دولت و ملیت مدرن در ایران به مدد پروژه‌‏های فکری روشنفکرانی چون اعضای «حلقه‌ی برلین» که بعدها به دولتمردان عصر پهلوی تبدیل شدند از یک‌‏سو، و نیز سرکوب نظامی فرهنگ‌‏های غیر‏فارس از سوی دیگر – برای مثال ژنوساید لرها توسط سپهبد امیراحمدی که به «آیشمن ایران» معروف شده – گواه این امر است که هویت ملی ایرانی از همان ابتدا بر پایه‌ی نفی و حذف فرهنگ‌‏های ساکن جغرافیای ایران بنا شده است. از این‌‏رو، نمی‌‏دانم فهم ایران به‌مثابه یک جامعه‌ی «کثیرالملله» یا از دید من «چندفرهنگی» چه دخلی می‏‌تواند به استالینیسم و ایدئولوژی چپ مورد نظر آقای احمدی داشته باشد. در واقع، آنچه نزد نخبگان مسلط ناسیونالیسم ایرانی به «غائله و شورش‌‏های قومی و قبیله‌‏ای» در تاریخ‌‏نگاری حاکم رواج یافت چیزی نیست جز مقاومت فرهنگ‌‏ها و ملت‌‏هایی که در برابر سیاست استانداردسازی فرهنگ، تاریخ و خاطره‌ی ملی مشترک توسط دولت مدرن مبارزه و مقاومت می‌‏کردند. از‌این‌‏رو، هویت ایرانی از منظر رویکردهای برساخت‌گرا، نه‌تنها به قول هابسبام «ابداعی» است بلکه ماهیت استعماری و امپریالیستی هم دارد که بر تحمیل زبان فارسی به‌مثابه «حبل المتین» هویت ملی ایرانی استوار است. در واقع، برخلاف استدلال حمید احمدی، هویت ملی ایرانی از بهترین نمونه‌‏های این خلاقیت مدرن است. در طول یک قرن اخیر و در سایه‌ی سیاست‌‏های انکارگر و یکسان‌‏ساز ناسیونالیسم ایرانی/فارسی که خود را در دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی به نمایش گذشته، فرهنگ‌‏های غیرفارس به لهجه‌‏ها، زبان‌‏های محلی، فولکلور و سنت‌‏های شفاهی فروکاسته شده‌‏اند. این تقلیل و نابودسازی فرهنگی صد البته همواره با مقاومت ملل تحت ستم همراه بوده است.