Tribun Logo

جهان پری معصومی متولد ۲۲ خرداد ۱۳۵۰ زادۀ شهرستان مرند می باشد. نام پری جهان ارثیه ای است که از مادر بزرگ به نوه رسیده است. پدر وی ارتشی و اصالتاً لر بود و مادرش ترک، از این رو به اقتضای شغل پدر زندگی در شهرهای مختلف را تجربه کرده است. با اینحال می گوید:

تبریز دردانه ای است که تاکنون در دامان مادرانه اش بالیده ام.

وقتی از دوران کودکی و نوجوانی خود یاد می کند، می گوید:

کودکی من به واسطۀ خواهر و برادرانم که اهل کتاب بودند، ضمن شیطنت های کودکانه با مطالعه گذشت، مطالعۀ کتابهائی که بزرگتر از ردۀ سنّی من بودند. زنبق دره، ابله، محاکمه، بوف کور، تبریز مه آلود، مسیح باز مصلوب و... من با قهرمانان کتابهایم زندگی کردم و بزرگ شدم. از این رو دوستان دوران کودکی ام را زود از دست دادم. گویی سنّ روح من از خود من بیشتر و بزرگتر بود.

جا دارد از این به بعد حدیث زندگی این زن هنرمند را به قلم خویش بخوانیم و فراز و فرودهای یک زن هنرمند را بیش از پیش دریابیم.

نوجوانی من به خواندن و نوشتن گذشت، تکرار نوشتن خطم را خوش کرد و فیلم سینمائی نارونی بر آنم داشت که به سراغ خوشنویسی بروم. پدرم گرچه عاشق هنر بود امّا نمی خواست فرزندش به سراغ هنر برود مثل اغلب پدر مادرهای آن زمان، هروقت از پدر طلب شهریه برای ثبت نام کردم، برایم شعری خواند سخت تلخ، سخت واقعی و باز سخت نفرت انگیز

افسوس هنر پایه و مقدار ندارد / هر کس که هنرمند بود کار ندارد

بر اهل هنر کس نکند قدرشناسی / ایران چه سرایی است که افکار ندارد

اولین شهریه ام را خواهرم سیما از اوّلین حقوق معلمی اش پرداخت. از این رو همیشه وام دار او هستم. سالیان درازی به شاگردی پرداختم در نزد اساتیدی چون خانم شمسی آختگان و آقایان علی کوهپایه و رحیم چرخی و ابراهیم مقبلی به شاگردی پرداختم. ولی به سختی! چون شهریه و لوازم هنری ام را از پول تو جیبی خودم پرداخت می کردم. گرچه پدر در دادن پول توجیبی و خرید لباس سخاوتمند بود و من هنوز که هنوزاست عاشق اسفند و شهریورم. ماه هایی که پدر برای خرید مدرسه و نوروز پول خوبی برایمان می داد و من همه را رنگ و کاغذ می خریدم، مقوا، قلم نی و...

بعد از چندی با هنر تذهیب آشنا شدم. دوران مبتدی را نزد آقای کوهپایه و به شیوۀ استاد یوسفی کار کردم، کاملاً سنتی. اما پس از نقل مکان آقای کوهپایه از تبریز به تهران، سکان کشتی تذهیب و نگارگری در دستان آقای رحیم چرخی بود. او ضمن تدریس، نزد استاد محمد باقر آقا میری نیز شاگردی می کرد. بخاطر همین تحول عظیم در شیوۀ آموزش به وجود آورد.

پیاله های رنگی جای خود را به پالت های کوچک داد. دیگر به جای سوراخ کردن و یا سیاه کردن مقوا از کاغذ پوستی استفاده می کردیم. از آنجائیکه من شیوۀ تدریس هر دو استاد را تجربه کرده ام، بسیار خوشوقتم، چون هم شیوه کار استاد کاران قدیم را آموخته ام و هم معاصر را.

از سال ۷۴ بصورت مستمر نزد آقای چرخی به فراگیری تذهیب پرداخته ام. هرچه الفت من با تذهیب بیشتر می شد، شکافی عمیق میان من و خوشنویسی می افتاد و قلم نی جایش را به قلم مو می داد.

طراحی نقوش تجریدی، کش و قوسها، پیچش ها، طبیعت را تبدیل به خط کردن و آن را در یک واگیره گنجاندن، تکثیر کردن و بعد آن را به یک وحدت وجودی رساندن انگار نوعی عبادت صوفیانه بود، تو بودی و سکوت محض!

تذهیب یعنی دنبال یک زبان نو در گردونۀ تکرار گشتن. تکراری سخت امّا شیرین که تو را وا می دارد از مکررات به مسکرات برسی. وقتی طرحی نو می اندازی تا سرحد جنون از این پیروزی مستی و دلخوش.

تذهیب آرامشی پر اضطراب دارد، مثل دریایی که به ظاهر آرام ولی در اعماقش امواج در تلاطمند تا خطّی نو زاده شود. قابلۀ اعجاز چه ها می کند؟

سال ۷۷ با استاد تذهیب خود ازدواج کردم. از فردای عقد جهت مرمت نقاشی های تالار بهنام از مجموعه خانه های دانشکدۀ معماری و شهرسازی دانشگاه هنر تبریز به این دانشکده رفتم. فضایی کاملاً نوستالژیک بر آمده از تاریخ قاجار، اروسی های رنگی و موسیقی دل انگیز شب، سکوت، کویر استاد شجریان، تا آبان سال ۷۹ در این خانه به مرمت و نقاشی و اجرای شمسه ای در سقف تالار مشغول بودم. ۷ ماهه ابستن پسرم بابک بودم. که پزشک بالا رفتن از داربست و به پشت خوابیدن را برایم قدغن کرد.

گرچه نقاشی سقف هم رو به پایان بود و من راضی از کارم.

 در کنار تذهیب و شرکت در نمایشگاه های مختلف در مرمت غالب خانه های قدیمی تبریز و نقاشی سقف مسجد صاحب الامر، همپا و همراه همسرم بوده ام و بی وقفه آموخته ام. هرچند سایۀ همسرم بر هنرم سنگینی می کند، اما هرگز پا پس نکشیده ام. وقتی بعد از خستگی کار از من پرسیده اند: «استاد چقدرش را برایت کار کرده؟» از رو نرفته ام، مانده ام، سخت جان و سخت کوش.!

از سال ۸۲ به گل و مرغ روی اوردم. فراگیری آن برایم سخت بود. برایش زحمت بسیار کشیده ام. علیرغم این که در خانه استاد داشتم، دیگر به صورت کلاسی نمی شد فرا گرفت. همسرم خسته بود و من کودکی خردسال داشتم. اگر پر بیراه نگفته باشم، گل و مرغ را بیشتر خود آموز یاد گرفته ام و تا استاد را که نه، همسرم را بر سر کارم بنشانم که خطاهایم را اصلاح کند. همیشه یک دل سیر گریه کرده ام.

 از سال ۸۱ در آموزشگاه های صنایع دستی و میراث فرهنگی به آموزش تذهیب پرداخته بودم. هنرجویان زیادی داشته ام. تا کنون زنان و دختران بسیاری را اموزش داده ام، امّا انگشت شمارند تعداد آنانی که در این راه مانده اند. زنان سرزمین من عادت ندارند زمانی را برای خود بخواهند، و بر سر ان بجنگند.

از سال ۱۳۹۰ تا به امروز در دانشگاه هنر اسلامی تبریز در رشته های مختلف تدریس کرده ام. تذهیب، گل و مرغ، نقاشی روی چوب، طراحی سنتی و از ۱۶ سالگی شعرها و داستانهائی در خلوت خویش  سروده و نگاشته ام. اکنون که ۵۲ ساله ام، مادر دو فرزندم، بابک و آیلا . هر دو را با خود به دندان کشیده ام، از همان کودکی شان همگام با من و پدرشان در همۀ پروژه های مرمتی به اندازۀ سن خود سهم داشته اند. اکنون که ۵۲ ساله ام و بر این باور رسیده ام که هیچ تابلوئی، هیچ  اثری مثل بچۀ آدم نمی شود. اصلاً اثر هنری با انسان قابل قیاس نیست. در دنیا هیچ چیز با انسان متر نمی شود. انسان چیز دیگری است، تکرار نشدنی.

این که از من بپرسید ثمرۀ این ۳۰ سال فعالیتم چیست؟

خوشنویسی را تا مرحلۀ ممتاز پیش برده ام.

در تذهیب جایزۀ بین المللی، کشوری و استانی دارم. دو اثر از تذهیب هایم در دست مجموعه داران عربی و امریکا یی است، یک اثرم نیز در موزۀ اریسکاست . در گل و مرغ جایزۀ استانی و یک اثر در آثار خانه هنرهای اسلامی است، برندۀ کشوری طراحی سنتی برای درب ضریح. ترجمۀ کتاب سلطان ممحمد و مکتب او، تدوین کتابهای شعر شادروان هالۀ بنی ظاهری و شرکت در چندین نمایشگاه خارجی و داخلی و مرمت خانۀ حریری که از شاهکارهای هنر نقاشی و معماری تبریز است.  همچنین مرمت سایر خانه های قدیمی و داوری چندین جشنواره ملی را در کارنامۀ هنری خویش به ثبت رسانده ام.