نیروهای ویژه نیروهای مسلح جمهوری آذربایجان طی نبردی ۳ روزه در جریان درگیریهای ناگورنو-قرهباغ در سال ۲۰۲۰، موفق به آزادسازی شهر شوشا در روز هشتم نوامبر شدند.
شوشا مرکز شهرستان شوشا جمهوری آذربایجان است و از اواسط سده ۱۸ تا سال ۱۸۲۲ پایتخت خانات قرهباغ بوده است. این شهر کانون فرهنگ و زادگاه تعداد زیادی از روشنفکران، شعرا، نویسندگان و بهویژه موسیقیدانان آذربایجانی، شامل عاشیقان، خوانندگان موسیقی مقامی، نوازندگان قوپوز و غیره… بودهاست.
ابراهیم ساوالان فعال مدنی ترک آدربایجانی در باره شهر شوشا نوشته است: شوشا معبد موسیقی آذربایجان و قلب داستانهای شفاهی ما است که یکی از آن داستانها، داستان آغابَییم دختر ابراهیمخان است.
آغامحمدخان قاجار با همه توان به شوشا هجوم آورد ولی نتوانست از حصار سنگی آن عبور کند. مدافعان شوشا متحمل تلفات سنگینی شدند و هر لحظه احتمال سقوط شهر و کشتار مردمانش میرفت که آغامحمدخان بدست نوکرانش کشته شد و قشون قاجار به تهران بازگشت. فتحعلیشاه جانشین او شد و به ابراهیمخان پیغام داد که اگر دخترش آغابَییم را به عقد او درآورده و به تهران بفرستد از حمله مجدد و نابودی شوشا منصرف خواهد شد. خان شوشا که در نیروهایش رمق مبارزه نمیدید تسلیم این خواسته شاه شد.
آغابَییم برخلاف میل خودش و تنها برای نجات شهر تن به این اسارت داد.
من گول اکیب غم بیچمیشم
بوگونو اؤزوم سئچمیشم
یاشاسین ائللریم منیم.
قصهگو میگفت هنگامی که کجاوه آغابَییم شوشا را ترک میکرد همه اهالی قاراباغ به شیون افتادند.
گؤیده اولدوزلار سؤندو، گونش بوی وئردی داغدان
بیر یانیقلی نئی سسی اوجالدی قاراباغدان
او نئی ناله چکیردی، او نئی فریاد ائدیردی
یارالانمیش تورپاغین آهییدی، نالهسیدی
او موغام هارایییدی، بیر اعتراض سسیدی.
میگویند شاعر بزرگ عباس صحت عمهای داشته که همه داستانهای شفاهی را با جزئیاتش تعریف میکرد و صحنه وداع آغابَییم با قاراباغ را سه شب شرح میداده است. آغابَییم هنگام وداع سنگی را نیز با خود برد تا روزی سنگ مزارش کند.
اورییمی وئریم سنه
بیر داشینی قوی سینهمه
سینا صداقتده منی
غریبلیکده گل سیناما.
قصهگو میگفت که او در آن لحظه میخواست همه قاراباغ را در آغوش بگیرد اما دستانش نرسید.
قوجاقلاماق ایستهدی سون دفه قاراباغی
بو ایستهیه آرزویا یئتیشمهدی قوللاری.
بعد از حرکت کاروان آنهایی که میخواستند آغابَییم را تسلی دهند از او خواستند تا دیگر قاراباغ را فراموش کند ولی نشد که نشد.
اتکده لالهلره
زیروهلرده قارا باخ
اونودولار هر یارا
اونودولماز قاراباغ.
قصهگو داستانهای زیادی از زندگی او در تهران نقل میکند که مجال گفتنشان نیست. همین بس که او همیشه برای قاراباغ ناله کرد و قصر شاه شنونده نالههایش بود. آغابَییم از شاه خواست یا اجازه بازگشتش به وطن را بدهد و یا آنکه دستور دهد مقداری از خاک قاراباغ را به تهران آورند و با آن خاک باغی به نام «وطن باغی» بنا کنند تا آغابَییم تمام عمر را در آن باغ سرکند و شاه با این درخواست موافقت کرد.
یادا شاهیم ایذین وئر
بیر باغ سالیم بورادا
وطن تورپاغییلا
باری چاتیم مورادا.
ایذین وئردی شاه اونا
قاراباغدان تورپاغی
تورباییلا گتیردیلر
تهرانین قاپیسینا
وطن باغی سردیلر.
آغابییم همیشه در وطن باغی مشغول مراقبت از درختان، بوتهها و پرندگان بود.
وطن باغی تورپاغینا قوربانام
غربت ائلده وطنیم اول، وطنیم
من عؤمرومو بیر قوش کیمی اوچوردوم
غریب بولبول اؤتهنیم اول، اؤتهنیم
آی قاراباغ شیکستهسی سن اوجال
هاراییما یئتهنیم اول، یئتهنیم
اما مثل اینکه مشکلات آغابییم را پایانی نبود. در قاراباغ خاری به نام خاری بولبول وجود داشت که بلبل مشهور قاراباغ تنها با نشستن بر بوته آن آواز سر میداد. باغبانان بسیاری آمدند و رفتند ولی هرچه کردند خاری بولبول در وطن باغی نرویید که نرویید و بلبل قاراباغ نیز نخواند که نخواند. آغابییم با خود گفت که این خار هم به من طعنه میزند که نباید بجز قاراباغ جای دیگری را وطن اختیار کنم و ناله سوزناک «وطن باغی آل- الواندی، یوخ ایچینده خاری بولبول، عؤمور سورمهلی دؤوراندیر، سسین گلسین باری بولبول» را سر داد.
آغابییم را در همان باغ در نزدیکی دروازه دولت فعلی تهران به خاک سپردند تا شوشا همچنان معبد موسیقی و قلب داستانهای شفاهی ما باشد و خار قاراباغ هیچ جایی بجز آن خاک را وطن خود نشناسد.