هیچ وقت معتقد به تاریخ و ارقام صفحهی اول شناسنامه نبودم. گفتن سن و سال برایم بی معنی و قابل درک نیست. من خاطرات مه آلودی از کودکیم دارم. برشهای کوچکی که هر لحظه کات میشود و تدوین همهی آن برشها به یک ماه هم نمیرسد. من زمانی متولد شدم که در کلاس پنجم ابتدائی نمایشی نوشتم و با کارگردانی خودم به روی صحنه بردم. نقش دختر نابینایی را ایفا کردم که تمام لحظه به لحظه آن را به خاطر دارم. این کار در مدرسه و در ناحیه مقام اول را کسب کرد. قرار بر این شد که در تهران هم اجرا کنیم ولی هماهنگی لازم صورت نگرفت و این کار خارج از تبریز اجرا نشد. من با خلق این کار به دنیا آمدم. چون توانستم صدایم را رسا و گویا به گوش تماشاگران برسانم. یاد گرفتم ابزارهای مختلفی وجود دارد تا بتوانم به راحتی ارتباط برقرار کنم. با این ابزارها دیگر مریم خجالتی و کم رو نبودم. کتابهای درسیام را همانند مجریهای تلویزیون میخواندم. نگاههایم را کنترل میکردم. از کتاب میگرفتم و بعد به روبرویم نگاه میکردم. شاید این روش کتاب خواندن به من جرات داد تا اولین کار مستقل خودم را خلق کنم.
وقتی وارد دورهی اول راهنمایی شدم ، تصمیم گرفتم با خواهر کوچکم سونیا کتابی چاپ کنیم. شاید علاقهی من به کتاب موروثی بوده باشد. چون شنیده بودم که عموی پدربزرگم کتاب خوان و کتابفروش بوده است. من و سونیا داستان را نوشتیم. طراحی جلد و نقاشی صفحات به عهدهی من بود. کتاب را به معلم حرفه و فن خودم نشان دادم. خانم "برجسته باف" که خانم بسیار هنر دوست و مهربانی بود، با دیدن آن تشویقم کرد که به هنرستان میرک بروم. توضیحات کاملی از آنجا به من داد. در مورد نقاشی، نحوی تدریس و طراحی در محیط آزاد، منظره سازی و امتحان ورودی آن. وقتی این مسئله را به خانوادهام مطرح کردم، همه مخالفت کردند اما من تصمیم خودم را گرفته بودم. بدون اجازه از خانوادهام در امتحان تئوری و عملی ورودی هنرستان شرکت کردم. استرس شدیدی داشتم. دوازده هنرجو به اتاق مصاحبه راه پیدا کردند. من بغض کرده بودم که چگونه به خانوادهام مطرح کنم که هنرجوی هنرستان میرک شدم.
قلم ، پالت رنگ و بوم سفید، شور زندگیم را دو چندان کرده بودند. حتی زنگ تفریح هم دست از نقاشی کردن نمیکشیدم. وقتی که بوم سفید رنگهای پالت را به خود میگرفت، از دور و اطرافم غافل میشدم، نه چیزی میشنیدم و نه چیزی میدیدم. روزی اکیبی از صدا و سیما به هنرستان آمدند تا تست صدا بگیرند. برای دوبلهی " مرزهای بیکران" کاری از سیمای آذربایجان شرقی. قرار بر این بود که این کار از برنامهی کودک شبکه یک پخش شود. پدرم از کودکی با من و خواهرم فارسی صحبت میکرد و مادرم به زبان آذری. من با همه فارسی صحبت میکردم حتی با مادرم. نمیدانم چرا؟... شاید شدیدا بابایی بودم. یکی از همکلاسیهایم دستم را گرفت و به سالن برد. من قلم به دست به اکیب نزدیک شدم. بی خبر از همه چیز خودم را معرفی کردم. آنها بلافاصله گفتند : " خیلی خوب داره فارسی صحبت میکنه." فوری جواب دادم : " میشه خواهرم هم بیاد؟... اونم خیلی خوب فارسی حرف میزنه." فردای همان روز من و سونیا در استودیو تست دادیم و در دومین روز کار دوبله را شروع کردیم. بهار سال 1373 را هیچ وقت فراموش نمیکنم.
از طرف تلویزیون معرفی شدم تا در دورهی یک ساله ی سینمای جوان شرکت کنم. دورهی پرباری بود. من در فیلم کوتاه "جیران" به کارگردانی نادر فرجی و فیلم کوتاه " عروج " به کارگردانی نادر ساعی ور ایفای نقش کردم. دوبله ی چند فیلم کوتاه را به عهده داشتم. چند فیلمنامهی کوتاه نوشتم که " قلعه " مهمترین آنها بود. کار متفاوتی که در آن دوره انجام دادم و برایم خاطرانگیز بود، اجرای نمایش صحنهای " آوازه خوان طاس " به کارگردانی نادر ساعی ور که نقش خانم مارتین به عهدهی من بود. کنار فعالیتهایم در سینمای جوان تبریز در تلویزیون هم مجری برنامهی کودک و نوجوان بودم که روزهای جمعه از شبکهی استانی پخش میشد. در تولید برنامههای کودک نیز مشارکت داشتم. نوشتن پلاتو برنامه، ساخت عروسک، عروسک گردانی، ضبط آهنگ آن، طراحی دکور و ساخت آن. مهمترین کار عروسکی که جایزهی کشوری هم دریافت کرد، مجموعهی " یه قصه توی قصه " بود که کارگردان تلویزیونی آن آقای نخستین فر و آقای مولایی بودند. در برنامهی " سحرخیزان کوچک " که هر روز به مدت یک ماه از برنامهی کودک و نوجوان شبکهی یک پخش میشد، مجری بودم. از کارهای که برای من و خواهرم بسیار لذت بخش بود، میتوان به خوانش 80 قطعه ترانهی کودکانه اشاره کرد. این ترانهها به صورت کاست و سی دی در اختیار مهد کودک و پیش دبستانیها قرار گرفت. این مجموعه که " تر آهنگ " نام داشت، توسط " علی اشرف افتخاری" تنظیم و در تبریز ضبط شد.
برای ادامه تحصیل در رشتهی نقاشی باید به تهران میرفتم چون در تبریزبه جز کارشناسی فرش و گرافیک در آن دوره رشتهی هنری دیگری وجود نداشت. خانوادهام مخالف رفتن من به تهران شدند. من هم بدون پافشاری متقاعد شدم در رشتهی دیگری ادامه تحصیل بدهم. کارهای متفاوتی که در صدا و سیما انجام میدادم به مذاقم خوش میآمد و بدم نمیآمد در تبریز بمانم و به کارم ادامه دهم. فعالیتم را با رادیو هم شروع کردم. در آن دوره استاد " قبه زرین " مسئول اتاق نمایش بود. من و خواهرم با اجرای نمایش رادیویی کارمان را آغاز کردیم. بعد نوشتن نمایش رادیویی را هم شروع کردیم. استاد قبه زرین در نوشتن نمایش رادیویی کمک زیادی کرد. همانند معلم سختگیری بود که وسواس شدیدی برای پیشرفت شاگردش داشت. هر نمایشی که نوشته میشد مجابمان میکرد سه چهار بار بازنویسی کنیم. یک روز سونیا که حسابی از این بازنویسی کردنها طاقتش طاق شده بود، اعتراض کرد. خدا بیامرز گفت: " می دونم اذیت میشین. می دونم ناراحت میشین. من هر کسی رو اذیت و ناراحت نمیکنم. چون مطمئنم تو هر بازنویسی داستان رو زیر و زبر خواهید کرد و یه داستان پخته و کاملی رو تحویلم خواهید داد، میخواهم تا میتونم اذیت تون کنم." من و خواهرم مدیون استاد قبه زرین هستیم. روحش شاد و نامش سبز.
من بیش از صد نمایش رادیویی نوشتم. مجموعهی " زلزله" و ... برای برنامهی دنیای جوان، " سپید مثل مریم" و ... به صورت نمایش الف هفته. عضو گروه کر رادیو بودم. در کنار فعالیتم در رادیو 11 سال در برنامه زندهی کودک و نوجوان که خواهرم مجری آن بود و الان هم با گذشت سالها کماکان اجرا میکند ،عروسک گردان و صداپیشه بودم. از جمله شخصیتهای معروف عروسکی "عسلی" پسر شیطون و بانمک و " نیلی " موجود فضایی بودند.
در دانشگاه پیام نور تبریز در رشتهی کارشناسی روانشناسی و بعد در رشتهی کتابداری مشغول تحصیل شدم اما بعد از ترم اول انصراف دادم. بعد از گذشت سالها در دانشگاه نبی اکرم تبریز دانشجوی رشتهی کارشناسی کارگردانی تئاتر شدم. این چهار سال بهترین سالهای عمرم بودند. در تئاتر بین المللی کودک و نوجوان مشارکت داشتم. از جمله تئاتر بینالمللی اصفهان و اوکراین. نمایش کودک " ماه و ستاره " نوشته ی خواهرم سونیا به کارگردانی خودم را در تبریز به روی صحنه بردم. در تله تئاتر" آن سوی پل " به نویسندگی و کارگردانی نادر ساعی ور ایفای نقش کردم. در فیلمنامه نویسی کوتاه رتبهی اول کشوری را کسب کردم. در چند سریال تلویزیونی دستیار کارگردان و در چند فیلم بلند طراح صحنه بودم. نریشن مجموعهی محلات تبریز به عهدهی من بود. که به صورت دی وی دی در اختیار علاقمندان قرار گرفت. از کارهای اخیرم که بسیار برایم لذت بخش بود، اولین ترکم، " کجایی؟ " شعراز " سعدی شیرازی " به آهنگسازی " عبدالرضا حیدری " با تنظیم " بهرنگ قدرتی" و گیتار " فیروز ویسانلو" بود. به غیر از نوشتن نمایش رادیویی و فیلمنامه، داستان کوتاه هم مینوشتم. چند داستان کوتاهام در داخل و خارج از ایران به چاپ رسیدهاند از جمله داستان "هیاهوی خاک" در مجلهی "غروب" تبریز و... داستان "سرباز" در نشر مجازی "ویرگول" پاریس و... سرآخر مجموعهی داستان کوتاه " تامارا " در نشر داستان تهران به چاپ رسید. این مجموعه از 11 داستان کوتاه تشکیل شده است.
به زودی مجموعهی داستان کوتاه جدیدم به چاپ خواهد رسید و ترک دیگری خواهید شنید و ... زندگی را باید زندگی کرد. چه زیبا گفته است سهراب سپهری " زندگی آب تنی کردن در حوضچهی اکنون است.