مرکزگرایی و تعصبات ناسیونالیستی بر رشته مهم دانشگاهی مطالعات ایران سایه انداخته است. یکی از کمبودها از جمله فقدان تحقیقات به زبان انگلیسی در مورد جنبش "جمهوری خلق مسلمان" در تبریز در سال ۱۳۵۸، جایگاه مطالبات هویتی ترکی در آن، تحریم رفراندوم قانون اساسی در اعتراض به اصل ولایت فقیه از سوی طرفداران شریعتمداری، عزل مقدم مراغهای از استانداری و دهها مورد ریز و درشت دیگر از این دست است. حتی اختلاف آقایان خمینی و شریعتمداری و طرفدارانشان را کاملا میشود از جهت جدال «مرکز-پیرامون» و «تاحدودی» هویت فارسگرا و ترکگرا در میان دو مرجع شیعه بررسی کرد و ندیدهام کسی از این منظر به موضوع نگاه کند. تنها در مقاله برندا شیفر اشاراتی در این زمینهها هست. شیفر توضیح داده طرفداران شریعتمداری خواستار نوعی خودگردانی منطقهای و محلیگرایی و تمرکززدایی بر اساس مطالبات ترکها و غیرفارسزبانها بودند که به شدت از سوی انقلابیون مرکزگرا سرکوب شد. در مقاله شیفر از قول مهندس حسن شریعتمداری پسر آيتالله شریعتمداری نقل شده خمینی گفته بود اگر طرفداران شما صدا و سیمای تبریز را تخلیه نکنند بمباران میکنیم؛ همچنین گفته شده ۷۰۰هزار نفر در آذر ۱۳۵۸ در حمایت از شریعتمداری و مخالفت با قانون اساسی حاوی ولایت فقیه تظاهرات کردند که رقم بسیار بزرگی با توجه به جمعیت تبریز است.
به نظر من مخالفت تاریخی ناسیونالیستهای ایرانگرا و همینطور اسلامگرایان، با هرگونه تمرکززدایی و خودگردانی و نظام فدرال، یکی از دلایل تداوم استبداد در ایران است و خواهد بود. از زمان پیشهوری تا امروز کمابیش همین بوده. شما فرض کنید نوعی تمرکززدایی بجای این مرکزگرایی و تهرانگرایی وحشتناک در دورههای پهلوی و جمهوری اسلامی در ایران حاکم بود و مثلا مردم آذربایجان و کردستان از نوعی استقلال محدود در تصمیمات محلی برخوردار بودند. آیا مقاومت در برابر استبداد چند درجه از وضعیتی که اکنون در آن هستیم آسانتر نمیشد؟ وضعیتی که سرت را بجنبانی حکومت مرکزی با تمام قوا سرکوب میکند و مرکز برای استانها تعیین تکلیف میکند و در پهلوی و جمهوری اسلامی هم از این جهت بر خلاف دوران مشروطیت و پیش از رضاشاه تفاوت زیادی نیست. اصلا ولایت فقیه چیزی نیست جز مرکزگرایی شدید در ساختار روحانیت و مرجعیت شیعه، که آفاتش را امروز بخوبی میبینیم.