Tribun Logo

علی رضا اردبیلی:

"خاطرات"، بخصوص از دوران بیخبری و نوجوانی، چیز عجیبی است. عجیب از جمله به این خاطر که در لحظه وقوع حوادث خبر نداری که کدامیک از آنها تبدیل به خاطرات ماندگار شده و تو را در بقیه مراحل عمرت، همراهی‌ خواهد کرد.

برای نسلی از کودکان و نوجوانان آذربایجان که امواج رادیو باکو آنها را در  می‌‌‌یافت، محتوای پرتنوع برنامه‎‌های این فرستنده رادیویی، می‌‌‌توانست یک جعبه جادوی رنگی کامل باشد. صدای ربابه مراداووا، رشید بهبوداوف یا شوکت علی‎اکبراوا از کانال این جعبه جادو راه به خانه تعداد بیشماری از آذربایجانی‌های ایران می‌‌‌یافت. ترجمه نفیس آثار بزرگان ادبیات روس از جنس آنتوان چخوف، سرگئی یه سه نین و آلکساندر پوشکین از زیبایی‌های رادیوی باکو بود.

 در کنار تبلیغات ایدئولوژیک حزبی، موسیقی و اخبار، ادبیات و تاریخ موسیقی آذربایجان هم از این جعبه جادو به گوش ما  می‌‌‌رسید. یکی از این صداها مربوط به رافائل حسین اوف بود. او در روزهای یکشنبه برنامه "موغام ساعاتی" را تولید و اجرا  می‌‌کرد. صدای گرم و عمق اطلاعات وی در باره تاریخ و خصوصیات موسیقی مقامی آذربایجان ماها را متقاعد کرده بود که با یکی از ریش سفیدان این رشته سر و کار داریم. بعدهای فهمیدیم که این "پیرمرد" مجری نقش اول بهترین برنامه رادیویی باکو در آن سالها که ما نوجوانی بیش نبودیم، چندان هم پیرمرده نبوده و تنها یکی دو سال مسن‌تر از ما بوده و در سالهای دانشجویی در دانشکده شرقشناسی دانشگاه دولتی آذربایجان، به اعتبار دانش و توانایی‌اش خود را به بوروکراسی شورویایی حاکم در رادیو تحمیل کرده و پا در جای پای بزرگان و پیشکسوتان ادبیات و تاریخ موسیقی نهاده بوده است.

وقتی مقاله وی با تیتر "دانیشیر تبریز" (تبریز سخن  می‌‌‌گوید) را خواندم دشوار بود که یاد عبارت "دانیشیر باکی" از رادیوی باکو که چندین بار در روز شنیده  می‌‌‌شد، در ذهنم متبادر نشود. این صدای فاخر رادیو باکو، این بار در مورد اولین برنامه‌های ایستگاه رادیویی تبریز در فاصله سالهای ۱۹۴۵ـ۱۹۴۶نوشته بود. امکان نداشت که این مطلب را در مجله تریبون منتشر نکنیم. حکایت رادیوی باکو و تأثیری که در جبران بی‌خبری جوانان آذربایجان جنوب رود ارس از فرهنگ، ادبیات و بخصوص تاریخ موسیقی خود داشت و نقش بی‌نظیر رافائل حسین اوف در مجموعه برنامه‌سازان این رادیو، نیازمند پرداختی جداگانه و مفصل است. اما پرداختن کسی که امروز بنام پروفسور رافائل حسین اوف رئیس موزه ادبیات آذربایجان بنام نظامی گنجوی و دیپلمات و نماینده مردم جمهو ری آذربایجان در پارلمان اروپا  می‌‌‌شناسیم، مطلبی در باره نخستین دور موجودیت رادیوی تبریز نوشته است.  

رافائل حسین اوف که بطور شخصی بسیاری از نقش آفرینان حکومت ملی آذربایجان را ملاقات کرده است و از این جهت خودش جعبه زنده خاطرات آن سالهاست، اینک دست به قلم برده و با کمک خاطرات دست اول کسانی چون جهانگیر جهانگیراوف موسیقیدان بزرگ رهبر ارکستر فیلارمونیک تبریز در دوره یکساله حکومت ملی به بازآفرینی خاطرات رادیوی تبریز در سال ۱۹۴۶ پرداخته است. 

رافائل حسین‌اف: روزهایی که سپیده‌دم با ندای "این صدای تبریز است" آغاز شود!

اگر فردی را تصور کنیدکه از بدو تولدش لال نیست ولی بعدا زبانش بند می آید و سالها پس از تحملِ رنجِ عدم تکلم، ناگهان زبان باز کرده و باعث شادی بی حد و حصر عزیزانش میشود، به خوبی متوجه خواهید شد که حتی کلمات به ظاهر ساده که به نظر نمی‌آید بتواند فرد را تحت تاثیر قرار دهد، چگونه موجب بغض و گریه میشود. آنهم نه فقط یک یا دو نفر، بلکه دهها، صدها و حتی دهها و صدها هزار نفر.

رادیو داشت ساعت را اعلام میکرد. مردمی که در میدان جمع شده بودند گوش می دادند و احساساتی می شدند.  از رادیو صدای: "اکنون اخبار را خواهید شنید و بعدش کنسرتی برگزار می‌شود". شنیده میشد. وقتی با این کلمات خیلی ساده احساسات و اشک‌های بی‌اراده که از گونه‌های مردان ریشو و سیبیلو سرازیر می‌شود را در صحنه‌های یک فیلم مشاهده کنید، شگفت‌زده خواهید شد که چگونه اینقدر این افراد پیر و جوان چنین احساساتی بروز می‌دهند.

باورنکردنی است، امادر تاریخ آذربایجان روزهایی وجود داشته که مردم با چنین کلمات ساده‌ای بغض می کردند و احساسات بی‌پایان شادی به اشک تبدیل می‌شد. هیچ رویدادی که قادر به مسرور کردن ملت باشد رانمی‌توان به سادگی نادیده گرفت! این وقایع در تابستان سال ۱۹۴۶ رخ داده است.

آن سال همیشه به عنوان یکی از شادترین سالها در خاطره تبریز و در حافظه آذربایجان جنوبی و در قلب همه آذربایجان باقی خواهد ماند. صفحات بسیارغم انگیزی هم در پایان آن سال وجود دارد. در آن سال، یعنی در 1946 در تبریز، در آذربایجان جنوبی حکومت ملی تأسیس شد که نه تنها در جنوب، بلکه در شمال، مردم سراسر آذربایجان شاد و خوشحال بودند.

همانند هر سال دیگر، سال 1946 نیز زمستانی را تجربه کرد، سپس بهار آمد، بعد، تابستان و پاییز فرا رسید. اما برخلاف سال‌های دیگر، هر روزِاین سال در واقع بهاری برای آذربایجان جنوبی بود.چراکه مردم شیرینی استقلال را چشیده بودند و آن طعم شیرین فوق العاده آنقدر جادویی است که با یک بار تجربه اثرش از کام خارج نمی شود و در حافظه ملت می ماند و اگر هر ملتی حال و هوای روزهای استقلال خود را در خاطر داشته باشد، دیر یا زود طعم آشنای آزادی را باز می یابد .با این حال، دستاورد دیگری نیز وجود داشت که اهمیت سال 1946 را برای تبریز و آذربایجان جنوبی دو چندان کرده بود. در آن سال، دومین ایستگاه رادیویی آذربایجان متولد شد - در تاریخ ۶ نوامبر ۱۹۲۶، برای اولین بار در آذربایجان  شمالی صدای "دانیشیر باکی" (این صدای باکوست) شنیده شد و دقیقاً بیست سال بعد، در ۷ آوریل ۱۹۴۶، برای اولین بار صدای " دانیشیر تبریز" (این صدای تبریز است)ازآذربایجان جنوبی نیز شنیده شد.

این واقعه را از آهنگساز جاودانه جهانگیر جهانگیروف (1921-1992) شنیده ام. با وجود اینکه او در طول زندگی خود بارها روی صحنه رفت، ارکسترهای مختلفی را رهبری کرد و آثارش بارها در معتبرترین صحنه‌ها نواخته شد، اما اعتراف کرد که آن اجرا، آن کنسرت، در طول عمرش نه فراموش می‌شود و نه از خاطراتش پاک می‌شود.این حادثه در ۲۶ آوریل ۱۹۴۶ در تبریز رخ داده بود.

صحنه تئاتر دولتی بسان مراسمات عید تزئین شده است. به زودی نخست وزیر سید جعفر پیشه وری وارد سالن می شود. او در لژ دولتی خود می نشیند و جهانگیر جهانگیروف رهبری ارکستر را آغاز می کند. ارکستر، سرود ملی را اجرا خواهد کرد.  سرود ملی ای که موسیقی آن را جهانگیر جهانگیروف ساخته و شعر آن را میرمهدی اعتماد سروده بود. سرود ملی ای که هنوز هم وقتی اجرا می‌شود، احساسات وطنی پرشور و اشتیاقی را در دل انسان برمی انگیزد :

ائی وطنیم آذربایجان،
(ای وطنم آذربایجان)

اودلار یوردون‌دان بیر نیشان.
(نشانی از سرزمین آتش‌)

سن بؤیوتدون قهره‌مانلار،
(تو قهرمانان را به بار آوردی)

آدلی-سان‌لی کئچمیشین وار.
(تاریخی باشکوه و پرافتخار داری)

قوجا شرقین چیراغی‌سان،
(تو چراغ شرق کهنی)

آزادلیغین بایراغی‌سان.
(تو پرچم آزادی به دست)

سنسن بیزه آنا وطن،
(تو سرزمین مادری)

سنسن بیزه نعمت وئره‌ن،
(تو بخشاینده نعمت)

سنسن بیزه روح و روان،
(تو روح و روانی)

یاشا-یاشا، آذربایجان!

(زنده باد، زنده باد آذربایجان)

آن روز مراسم رسمی افتتاح رادیو تبریز برگزار می‌شد. یک روز پس از این رویداد، رضا آذری در مطلبی با عنوان "افتتاح رسمی ایستگاه رادیوی ما" که در روزنامه "آذربایجان" منتشر شد، نوشت: "روز جمعه، ۲۶ آوریل، یکی از با شکوهترین روزها و شاید یکی از بزرگترین جشن‌های ملت قهرمان آذربایجان بود . میکروفن در جلوی صحنه قرار گرفته بود. افتخار افتتاح رسمی رادیو توسط  نخست وزیر محترم جناب سید جعفر پیشه وری به جناب حاجی میرزا شبستری، رئیس محترم مجلس ملی سپرده شد. همه با شوق منتظر بودند که شاهد شروع این مراسم رسمی باشند.

ساعت ۱۷:۳۰در همین حین، پرده صحنه به آرامی باز می‌شود. نمای صحنه بسیار قابل توجه است.در قسمت جلو، روی میزها، گل های رنگارنگ در گلدانها چیده شده اند. آقای شبستری و چند نفر دیگر از بزرگان روی صندلی پشت گل ها نشسته بودند. پشت سر آنها نزدیک به 40 بازیگر زن و مرد تئاتر دولتی با نظم و ترتیب صف کشیده بودند. در روبه روی صحنه، اعضای ارکستر دولتی به رهبری آقای جهانگیر جهانگیروف آماده بودند. در این هنگام که نخست وزیر محترم وارد لژ ویژه خود شد، با شروع نواختن سرود ملی آذربایجان، همه به پا خاستند. آنها با سرِ بلند و احترام کامل، سکوت کردند و به سرود گوش دادند. پس از پایاناجرا طوفانی از تشویق و "هورا" سالن را فرا گرفت. در این مراسم باشکوه، بی اختیار اشک شوق از چشمان همه سرازیر شد. پس از افتتاحیه رسمی، پنج دقیقهمدت استراحت اعلام شد. بعد از استراحت قسمت کنسرت شروع شد. در بخش کنسرت، تکنوازی آهنگساز آقای جهانگیر جهانگیروف، اجرای آقای دباغی،ترانه های عاشیقی حسینجوان و سرودهایملی و فدایی که توسط بازیگران تئاتر دولتیسروده می شد، بارها با تشویقپر سر و صدای حضار مورد استقبال قرار گرفت."

یادداشتِ مندرج به همین جا ختم نمی شد و به جزئیات قابل توجه دیگرینیز اشاره میشد. مراسم ساعت هفت و نیم شب به پایان می رسد. در ادامه این مراسم از مدعوین رسمی دعوت می شود تا از نزدیکاز ایستگاهرادیو و استودیوییکه جنب وزارت اقتصاد است،بازدید کنند: "تمام سالن های استودیو به شیوه‌ی بسیار لوکس تزئین شده بودند و همه‌جا مبلمان و فرش‌های بسیار زیبا و شکیل بود. در همه‌ی سالن ها روی میزها انواع مختلف شیرینی چیده شده بود. مهمانان دعوت شده، آنجا توسط نخست وزیر آقای پیشه وری و رئیس مجلس ملی آقای شبستریمورد استقبال قرار می گرفتند. در نهایت با ماشین هایشان به راه افتادند تا از ایستگاه «کوچه نظامیه» هم بازدید کنند.

در مدت فعالیت رادیو تبریز، چندین روز بزرگ و مهم وجود داشت و افتتاح پرشور ۲۶ آوریل ، هرچند به عنوان تاریخ اصلی انتخاب شده بود، اما پخش‌ها قبل از آن آغاز شده بود.اولین روز از روزهای فراموش نشدنی در تاریخ رادیو، ۷ آوریل سال ۱۹۴۶ بودکه رادیوملی جنوب "این صدای تبریز است" را برای اولین بار گفتو پخش آزمایشی خود را آغاز کرد. روزنامه "آذربایجان" در اوایل ماه آوریل نیز متوالیاً اعلام میکرد که پخش‌های دائمی در آیندهنزدیک آغاز خواهد شد. این روزنامه در تاریخ 12 آوریل نوشت : «رادیو حکومت ملی آذربایجان در شهر تبریز کار خود را روی موج 280 متری (موج متوسط) آغاز کرده است. شما می توانید همه روزه از ساعت 5 تا 6 و 8 تا 9 شب به وقت تبریز به اخبار و موسیقی رادیو آذربایجان گوش دهید.

افتتاح رسمی در تاریخ ۲۶ آوریل ۱۹۴۶،زندگی در تبریز و آذربایجان را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود. روزنامه "آذربایجان" گزارش می داد که در آن روز، در هر نقطه‌ای که بلندگوها نصب نشده بود، به سرعت اقدام به نصب آن‌ها می کردند، این کار باعث افزایش تعداد افرادی میشد که می‌توانستند در خیابان‌ها و مکان‌های مختلف به رادیو گوش دهند.

اما در طول عمر رادیو تبریز روز پرافتخار دیگری نیز وجود داشت که با تمام روزهای فعالیتش متفاوت بود. اهمیت آن روز این بود که طولانی‌ترین برنامه پخش رادیو تبریز در سال ۱۹۴۶ روی موج رفت. 12 شهریور - سوم سپتامبر1946 سالگرد حزب دمکرات آذربایجان بود. به همین مناسبت یک جشن ملی واقعی برگزار شد.آن روز، روز حکومت ملی، مردم آزاده و جشن استقلال بود. آن روز پخش رادیو تبریز از ساعت 8 صبح شروع و در ساعت 10 شب به پایان رسید. در طول روز، اخبار و موسیقی پخش می‌شد و رادیو تبریز حال و هوای جشن را در سراسر جنوب پخش می‌کرد.

پس از شنیدن خاطرات جهانگیر جهانگیروف، آهنگساز فراموش نشدنی مان در اواخر دهه 1970درباره مراسم افتتاحیه رادیو تبریز، سالها بعد شاعر جنوبی‌مان، حکیمه بلوری (۱۹۲۶-۲۰۰۰)، که سابقاً همکارم در بخش فیلولوژی ایران در آکادمی علوم بود، پوشه ای شامل حدود 30 شماره از روزنامه «آذربایجان» چاپ تبریز را به من اهدا کرد که در میاناین نسخه های زرد شده و کهنه یک شماره از 28 ماه آوریل 1946 هم بود.با خواندن مقاله مشروح روز افتتاحیه، لحظاتی را که آقای جهانگیر گفته بودند جلوی چشمانم زنده شد، سوالات زیادی در دل داشتم اما افسوس که  اواخر سال 90 بود و آقای جهانگیر که شاهد مستقیم آن وقایع بود، دیگربینمان نبود. با این حال، مقالات «آذربایجان» آن چه را که اتفاق افتاده به گونه‌ای واضح توصیف می‌کنند که وقتی آن را می‌خوانی، احساس می‌کنی به سال 1946 در آذربایجان جنوبی - تبریزبرگشته ای و از این سر تا آن سویوطن پرسه می‌زنی و نظاره گر شور و شوق مردم هستی.

فتحی خوشکنابی (۱۹۲۲–۱۹۸۹)، نویسندهای که بعدها معروف شد و رمان‌های گران‌بها و داستان‌هایی همچون «پدر»، «دو برادر»، «دودوست» و «آخرین پرچم‌دار» را به ادبیات ما عرضه کرده است، در سال ۱۹۴۶ به عنوان نویسنده ادبی در روزنامه «آذربایجان» فعالیت می‌کرد. او در روز ۱۰ مه با نام مستعار "علی اوغلو" مقاله ای منتشر کرد.نویسنده، این مقاله را از زبان مادرش درباره‌ی رادیوی تبریز که یک ماه است پخش می‌شود، می‌نویسد و در واقع این حرف ها حرف همه جنوبی هایسالخورده است. مادر از روستا به تبریزمیاید و برای اولین بار با رادیوآشنا میشود و این پدیده برایش مثل یکجادوست. فتحی خشکنابی این تعجب خوشایند برآمده از رادیو را از زبان مادرش و تمامی سالخورده ها اینچنین بیان میکند:

اختیار آنا میگوید: "دیگه نمیشه رفت کوچه، از همه جا سر و صدا میاد. من تا حالا ایرادیدورو (رادیو را) از نزدیک ندیده بودم. وقتی ایرادیو میگن چیزی شبیه بخاری به ذهنم میرسه. با فاصله ایستادم و دیدم که صدای یه چیزی میاد. گفتم شاید من تازه اومدم مردی داره به من " خوش اومدی" میگه. هی نگاه کردم اما کسی رو ندیدم. بعد دیدم این که مثل خودم داره حرف میزنه. " شنوندگان عزیز این صدای تبریز است". خشکم زد، به سجده افتادم و گفتم یا خدا این صداها از کجا میاد؟ آیا از غیب میاد یا چیز دیگه ای؟ بعد فکر کردم یه نفر تو جعبه ی شبیه بخاریه. اینور و اونور و نگاه کردم چیزی ندیدم. گفتم لابد یکی از ماست که میخواد منو بترسونه. شروع کردم دعا خوندن، بعد اومدن و گفتن این ایرادیوست، چه میدونم، از همه چی حرف میزنه. نگاه کردم ببینم زبون داره یا نه اما نداشت. گوش هم نداشت، آدم هم نمیتونست توش جا بشه. یهویی صداش قطع شد. بعد دیدم شیپور و بالابان شروع کرد. ای خدا! کاش میدونستم صدای این ایرادیو از کجا میاد!"

اینحرفهای نیمه طنز و نیمه واقعی که از زبان یک پیرزن نوشته شده، در واقع حقیقت بزرگی را انعکاس می‌دهد–صدای تبریز می آمدو این صداباعث هیجان و شور بزرگ درون مردم می‌شد. طنین رادیو تبریزبارقه ی امید را در مردم افزایش می‌داد و محیط و شعورها رامتحول می کرد.

تاریخ‌نگار و محقق برجسته، اکرم رحیملی-بیژه (۱۹۳۲-۲۰۲۲)، از آن دسته افرادی بود که به عنوان شاهد آن روزها، هیجان متاثر از آن دوران را تا آخرین روزهای عمرش زنده نگه داشته بود. آقای اکرم می‌گفت که تا زمان تاسیس رادیو تبریز که به عبارتی، انقلابی در زندگی جنوبی ها محسوب می‌شد، ما تنها صداهای فارسی تهران را می‌شنیدیم. در آن زمان در جنوب، در خانه‌ها رادیو وجود نداشت؛ ما مرند زندگی می‌کردیم و تنها یک دستگاه پخش صدا در مرکز شهر وجود داشت.

افرادی که با آقای اکرم اتفاق نظر داشتند ، بدون شک بسیار بودند. این مرد فرزانه که عمری طولانی داشت و موارد فراوانی را در طول عمر خود تجربه کرده بود، همچنان رادیو تبریز را یکی از مهمترین رویدادهای زندگی خود می دانست: "من همیشه در طول زندگی ام به خاطر دو چیز بسیار خوشحال بوده ام. یکی این است که در ماه ژانویه سال ۱۹۴۶، هنگامی که در کلاس سوم بودم، به من گفتند که از این پس درس‌هایی به زبان آذربایجانی فرا خواهم گرفت و نیز به دستور وزیر آموزش محمد بی ریادروس به زبان آذربایجانی تا کلاس چهارم هم ارائه خواهد شد.. این برای ما مثل یک جشن بود. جشن اولی این بود که به ما مردمی که مدت ها به صدای تهران گوش می دادیم و بیشتر شنیده ها را نمی فهمیدیم،گفته شد که همه فردا ساعت 4 کنار حوض مرکز مرند بیاییم، تنها جایی که رادیو داشت.

راس ساعت ۴، تمام معلمان و دانش‌آموزان مدرسه در آنجا حضور داشتند. علاوه بر ما، افراد بسیار دیگری هم بودند.همه منتظر ماندند و بعد از نیم ساعت دستگاهی که همه به آن خیره شده به صدا درآمد: "این صدای تبریز است".باورتان می شود با شنیدن اینصدا چقدر هیجان زده و خوشحال شدیم؟ چقدر بچه ها سر و صدا کردند. انگار صدایمادرمان را از آن بلندگوها می شنیدیم.اولین مرحله از فعالیت رادیو تبریز به این شکل آغاز شد. پس از آن هر روز ساعت ۴ بعد از ظهر حتماً به رادیو تبریز گوش می‌دادیم. برنامه های شگفت انگیزی در مورد فعالیت هایحکومت ملی، ادبیات، تاریخ و فرهنگ آذربایجانپخش می کردند. میرقاسم چشم آذر برای اولین بار به پیشنهاد سید جعفر پیشه وری به ریاست رادیو تبریز منصوب شد. می دانید چرا ؟به دلیل این که میرقاسم چشم آذر شخصی باتجربه ای در مسیر مبارزاتی بود و  همچنین او یکی از افراد بومی این منطقه بود کهبه زبان آذربایجانی به دلیل تحصیلاتش در اینجا(باکو)از لحاظ دستوری به خوبی مسلط بود. برای همین او را به عنوان رئیس منصوب کردند.بالاش آذراوغلو نیز به عنوان معاون وی منصوب شد. اما در عین حال رادیو تبریز فقط توسط این دو نفر اداره نمی شد. حلقه بزرگی در اطراف رادیو تبریز شکل گرفت. حمزه خوشکنابی، علی توده، حکیمه بلوری، مدینه گلگون و دیگران هم بودند. آنچه می خواهم بگویم این است که رادیو تبریز در بیداری ملی و جذب مردم به مبارزه،ابزاری بی‌نظیر بود. مردمی که در خانه‌هایشان رادیو نداشتند، هر روز کنارحوض مرند می‌آمدند تا بتوانند رادیو تبریز را گوش کنند.در ساعاتی که رادیو پخش می شد، هر روز آن میدان مملو از جمعیت بود».

رادیو تبریز از روز نخست توانسته بود مردم راگرد هم آورد و بسیج کند.اکرم بیژه داشت از مرند می گفت. در واقع، در مناطق مرکزی آذربایجان جنوبی،فقط پنج شهر و ده شهر نبود که رادیو نصب شده بود. به صورت جداگانه حتی در بسیاری از خیابان‌های پر رفت و آمد تبریز رادیو وجود داشت.در خوی، زنجان، اردبیل، ارومیه و... هم همچنین. در هر شهری از آذربایجان، از نیمهٔ ماه آوریل به بعد، رادیوها نصب شده بود. حتی در برخی از خانه‌هاهم، آنتن رادیویی نصب شده بود.مردمی که در میادین جمع می شدند و به رادیو گوش می دادند، با هم در تماس بودند و در ساعاتی که آنجا بودند با یکدیگر در مورد آنچه از رادیو می شنیدند حتی پس از پایان برنامه ها و پراکنده شدن صحبت میکردند و اخبار جدید را به دیگرانانتشار می دادند. سپس بحث در قهوه خانه ها، مغازه ها و بازارها و درب منزل ادامه می یافت. به این ترتیب رادیو تبریز از نخستین روزهای تأسیس، کار اتحاد ملت و همصدایی آن را به عهده گرفته بود.

انگار زیبایی ای وارد زندگی آذربایجان جنوبی شده بود. محال بود شاعران و عاشقانی که قلم در دست و سینه ی پر از الهام داشتندآن زیبایی را ستایش نکنند. اولین آن اشعار در تاریخ ۲۴ آوریل ۱۹۴۶ در مجله "آذربایجان" منتشر شد. درست زمانی که رادیو تبریز شروع به پخش کرده بود ولی هنوز افتتاح رسمی آن انجام نشده بود. آن شعری که سلیمان امینی سروده بود، «این صدای تبریز است» نام داشت:

آچیلیریوردومون گولو، گولزاری،

(گل و گلزار وطنم می شکفد)

اولوبدو شادیمان، دانیشیر تبریز.

(شاد و خرم گشته،میاید صدای تبریز)

شن گؤرور بولبولتک بو لاله زاری،

(مثل بلبل شاد میبیند این لاله زار را)

اوخویور داستان – «دانیشیر تبریز».

(صدای تبریز میاید و حماسه می سراید)

وار اولسون بو یوردون، قهره‌مان ائلین،

)زنده باد اینوطن و  ملت قهرمان)

یاخشی سیندیردیلار دوشمه‌نین بئلین!

(شکستند کمر دشمن را)

آچدیلار آنامین بو شیرین دیلین،

(زبان شیرین مادرم به سخن آمد)

آه، نه خوش، مئهریبان دانیشیر تبریز.

(آه، چه زیبا و مهربان است صدای تبریز)

قوربان‌دیر بو جانیم آذربایجانا،

(جانم فدای آذربایجان)

دؤندریر دوشمه‌نین باغرینی قانا.

(خون به دل میکند دشمن را)

ایندی اؤز دیلینی بوتون جاهانا

(اکنون زبانش را بر جهانیان)

ائیلییر نومایان، دانیشیر تبریز

(نمایان میکند صدای تبریز)

ائی کؤنول، غصه دن، غمدن آزاد اول،

(ای دل از غم و غصه به دور باش)

خایینه رحم ائتمه. داش اول، پولاد اول.

(رحم مکن به خائن، سنگ باش و فولاد باش)

وطنین شاد اولوب، امینی، شاد اول!

(وطنت شاد گشته، امینی، شاد باش)

گولور آذربایجان، دانیشیر تبریز.

(می آید صدای تبریز، میشکفد آذربایجان)

صدای تبریز امید و اعتماد مردم را بیشتر می‌کرد و آنها را برای دستاوردهای بزرگ در آینده آماده می‌ساخت. شرایط و تقدیر به گونه‌ای بود که فرصت همکاری، ارتباط مداوم و دوستی با افرادی که از زمان شکل‌گیری رادیو تبریز حضور داشتند و در روند این معجزه نقش داشتند، برایم فراهم شد.

میرقاسم چشم آذر (2000-1920) اولین رئیس رادیو آذربایجان جنوبی بود. ما در بخش‌های همجواردرمؤسسه شرق‌شناسی کار می‌کردیم.در رادیو تبریز، همچنین با بالاش آذراوغلو (۱۹۲۱–۲۰۱۱) شاعر نامی خلق که به عنوان معاون میرقاسم چشم آذر کار می‌کرد، دوستیِ صمیمی داشتیم. از آنجایی که می دانستند من با رادیو آذربایجان ارتباط تنگاتنگی دارم، گهگاه داستان های جالبی از رادیو تبریز برایم تعریف می کردند.با این حال، در مراحل ابتدایی شروع رادیو جنوب، شاهدانی هم از اینسوی آراز در میان آنان بودند. افرادی همچون غلام ممدلی،انور ممدخانلی، و قیلمان ایلکیندر آن زمان در تبریز حضور داشتند و فعالیت می‌کردند که با جمع بندی آن خاطرات، در اواخر دهه 1980، یک قسمت از برنامه «دیدارهای عصرانه» را در رادیو آذربایجان به رادیو تبریزاختصاص دادم، برنامه بیش از حد انتظارم طنین انداز شد، مخاطبان صدها نامه نوشته و تماس گرفته بودند. در همین تماس ها بعد از سال‌ها، هنوز نشانه‌هایی از عشق و احترام به رادیو تبریز به روشنی قابل مشاهده بود و در آنها، خاطرات شیرین بسیارینهفته بود.

بالاش آذراوغلو همیشه به سخنرانی‌های عمیق و تاثیرگذار سید جعفر پیشه وری که هر بار از رادیو تبریز پخش می شد، اشاره می‌کرد و می گفت که او واقعاً یک رهبر ملی بود.پیشه وری به عنوان یک رهبر بالغ به رهبری حکومت ملی آذربایجان رسیده بود.علاوه بر تمام خصوصیات دیگرش، سخنران قهاری نیز بودو اغلب در مقابل مردم سخنرانی می‌کرد.شخصیتی که توانسته بود توده های مردمی را جلب کند. اما پس از شروع فعالیت رادیو آذربایجان، به نظر می‌رسید که دایره فعالیت‌های او گسترده‌تر شده بود، زیرا صدایی که از رادیو تبریز پخش می‌شد به همهٔ نقاط آذربایجان می‌رسید.

علیرغم اینکه زمان زیادی سپری شده بود اما آقای بالاش سخنان رادیویی پیشه وری را با شیفتگی روزهای شاد سال 1946 به یادداشت: "او در مقابل میکروفون ایستاده بود، کاغذی در دست داشت، کتابی جلویش نبود و از ته دل سخن می‌گفت. با هر سخنرانی، جمعیت را هیجان‌زده می‌کرد.پس از اتمام برنامه، از اینجا - از رادیو، به کتابخانه‌ای مجاور که محل چاپ روزنامه "آذربایجان" بود، می‌رفت.مانند آنچه که پیش از آن در مقابل میکروفن انجام می‌داد، اکنون در کنار اصحاب چاپ و ویرایش، شروع به دیکته ی مقاله‌ای می‌کرد که باید در روزنامه منتشر می شد. سپس نسخه اولیه آن مقاله را جداگانه چاپ و به خود او می‌دادند، قلم به دست می‌گرفت و بر روی متن کار می‌کرد و اغلب یک کلمه را هم تغییر نمی‌داد".

حیف که از آن صحبت های سید جعفر پیشه وری در رادیو آذربایجانیادگاری نداریم.تمامی برنامه‌ها، سخنرانی‌ها و کنسرت‌ها به صورت زنده پخش می‌شدند.اما خوشبختانه، سخنرانی سید جعفر در جمع مردم در زمان فیلمبرداریمستند «آنسوی آراز» ضبط شده است. در این قطعه کوتاه دو سه دقیقه ای، جذابیت، توانایی جلب توجه مردم و استعداد سخنوری سید جعفر پیشه وری آشکار است.

... از روز اولی که رادیو تبریز فعالیت خود را آغاز کرد، درهایش را باز گذاشته بود و صراحتا اعلام کرده بود کسانیکهقادر به اظهار نظر مناسبی برای مردم از طریقتریبونش باشد این فرصت را فراهم کرده است.شماره های مختلف روزنامه «آذربایجان» چاپ سال1946  را ورق می زنم. بسیاری از آنها حاوی اخبار و اطلاعیه های مختلفی از فعالیت های رادیو تبریز است.در یکی از اطلاعیه ها آمده است که دفتری مجزا برای مراجعه آزادانه ی شهروندان در نظر گرفته شده است. کسانی که ایراداتی به زبان های آذربایجانی، فارسی، انگلیسی، فرانسوی، کردی دارند، ثبت نام کنند و پس از تایید، میکروفون در اختیار آنها قرار خواهد گرفت.

چنین جمله ای در روزنامه های آن دوران نیز در نگاه اول می تواند باعث تعجب شود. جمله ای که مینویسد رادیو آذربایجان نشانگر قدرت مردم آذربایجان و حکومت ملیاست. امروزه امواج و صدای آن بر کوه ها و دره ها و رودخانه ها پراکنده شده و به چهار گوشه جهان راه یافته است.

چهار گوشه ی دنیا؟ آیا اینیک اغراق شاعرانه بود؟ چطور ممکن است صدای رادیویی که به تازگی پخش خود را آغاز کرده است از مرزها عبور کند و به دور از آذربایجان برسد؟ در واقع دقیقا همینطور بود.در 6 آوریل 1946 پس از مراسم افتتاحیه رادیو، دخیلی، مهندس جوانو متخصص تجهیزات ایستگاه رادیویی ، هنگام استقبال از مراجعه کنندگان به دفتر فنی واقع در «کوچه نظامیه» توضیح داده بود که فرستنده ی ساخت آمریکا امواج رادیویی تبریز را به تمام نقاط در مسافت 2500 کیلومتری در همه جهات مخابره میکند. وی همچنین اضافه می کند که این دستگاه یکی از آخرین دستاوردهای فناوری رادیویی است و در سال 1943 ساخته شده است.

مدینه گلگون و بالاش آذراوغلو، شاعر و رفقای مبارزاتی بودندو تقدیرشان چنین شدکه تا آخر عمر در کنار هم بودند و نیم قرن زیریک سقف زندگی کردند.

ماه می 1946، رادیو تبریز نخستین گام های خود را بر می دارد، شاعر جوان بالاش آذراوغلو یکی از مدیران این رادیو است.دهم ماه مه هست و در مطبوعات شعر جدیدیدر وصف رادیو به قطار شعرها پیوسته است و این شعر،  گوزل له مه ای[1] با عنوان "حیات نو" از همسر آینده بالاش آذر اوغلو، شاعر جوان مدینه گلگون است: 

دانیش، تبریز! بو دؤورانی تره‌ننوم ائت اؤز دیلینده.

(سخن بگو تبریز، این روزگا را با زبان خودت ترنم کن)

سنه سون‌سوز محببت وار اورییمین هر تئلینده.

(در تمام تار و پود قلبم عشق بی پایان به تو دارم.)

داها دوشمه‌ن چیخا بیلمز دؤیوشلرده اؤنوموزه،

(دیگر دشمن  توان رویارویی ندارد)

دایم حسرت قالاجاقدیر آییمیزا، گونوموزه.

(همیشه دلتنگ ماهها و روزهایمان خواهد ماند)

بیزیم بو یاز بنزمییر کئچه‌ن ایله، کئچه‌ن یازا،
(این بهارمان شباهتی به سال و بهار گذشته ندارد)

آشیق دا اؤز نغمه‌سینی اوخویاجاق تئللی سازا.

(آشیق هم نغمه‌اش را بهمفتول سازش خواهد خواند)

خالقیمیز اؤز آنا دیلین دانیشاجاق هر بیر زامان،

(خلقمان همواره به زبان مادری لب خواهد گشود)

دانیش، تبریز! بو دیل بیزه یادیگاردیر بابالاردان.

(بگو تبریز! این زبان میراث نیاکانمان است)

... رادیو تبریز در آن برهه نه تنها به عنوان یک رادیو، بلکه در درجه اول به عنوان مکتبی به نام آذربایجان و وطن پا به عرصه گذاشت. در آن زمان 89 درصد جمعیت آذربایجان جنوبی در روستاها زندگی می کردند که 99 درصد آنها بی سواد بودند و اینیعنیمیلیون ها نفر.آموزش نوشتن و خواندن به این تعداد جمعیت انسانی در مدت زمان کوتاه بسیار دشوار بود.در آن زمان، جوامع مختلف با آرمان‌های ملی، روزنامه‌هایی به زبان مادری خود منتشر می‌کردند و قرائت هایی با هدف حذف نسبی بی‌سوادی توده‌ای، آشنایی مردم با اخبار روز و سیاست‌های حکومت ملیارائه میشد. دستور ویژه داده شده بود تا افراد تحصیل کرده روستاهای مختلف،مردم را گرد هم بیاورند و مقالات منتخب رابرایشان بخوانند.

البته تدابیر اساسی نیز انجام می‌شد. در 6 ژانویه 1946، حکومت ملییکی از مهمترین تصمیمات را در ابتدای راه اتخاذ کرد:زبان ترکی آذربایجانی به عنوان زبان رسمی اعلام شد، این زبان باید به‌طور رسمی در ادارات دولتی و در مدارس به عنوان زبان تدریس استفاده میشد. همچنین مقرر شد کمیسیون هایی در زمینه تهیه کتاب های درسی «الفبا»، «زبان مادری» و تدوین کتب فیزیک، ریاضی، زیست شناسی و سایر دروس به زبان ترکی آذربایجانی تشکیل و بلافاصله شروع به کار کنند.از آنجایی که این موضوع یک موضوع ملی محسوب می شد، اعضای آن کمیسیون ها نیز در روزنامه منتشر شد تا هم مردم مطلع شوند و هم اعضای کمیسیون و مؤلفان کتاب های درسی احساس مسئولیت بیشتری کنند.تمام این‌ها، بدون شک،شروعی بسیار ضروری، بنیادی و قوی برای تحقق اهداف آینده بود. در عین حال این درختی بود که دیر به بار می نشیند و مستلزم زمان زیادی است. اما نیاز به اقدامات موثر و جدی برای رفع بی‌سوادیو گشودن چشم‌های مردم به ارزش‌های آموزشی و فرهنگی بسیار احساس می‌شد. در این راستا چه ابزاری می تواند بهتر از رادیو باشد! به همین دلیل از همان روزهای آغازین سال 1946  ، حتی قبل از پخش رادیو تبریز،ایده‌ شروع به کار این رادیو پی ریزی شده بود.۶ ژانویه، یک روز پس از تصمیمحکومت ملی در مورد زبان مادری، مقاله ای با عنوان «در آذربایجان باید ایستگاه رادیویی افتتاح شود» به قلم نوروز در روزنامه ی آذربایجان منتشر شد. در این مقاله از اهمیت بی بدیل رادیو در زندگی مردم نوشته و اشاره شده بود کهملتِ بدون رادیوملتی لال است، زیرا قبل از اینکه ملتی بتواند معنویات و آرزوها و خواسته های خود را به جهانیان برساند، دولت های ذینفع با سوء استفاده از بی زبانی اشبر طبل منافع خود خواهد کوبید! نویسنده با تبیین نقش تعیین کننده رادیو در سرنوشت مردم با مثالی از سرنوشت آذربایجان،بیان میکرد که رادیوصرفا سلاحی در لحظات دشوار تاریخینیست، بلکه به عنوان سپری میتواند از ملت در برابر حملات مختلف محافظت کند:
«از لحظه‌ای که تمام مردم آذربایجان برای آزادی قیام کردند، بسیاری از رادیوها جنبش مشروع ما را به سخره گرفتند و قهرمانی بزرگ ملتمان را ناشناخته، فتنه گر و خائن خواندند. اما اگر از همان لحظات صاحب رادیویی بودیم، می‌توانستیم خواسته‌های مشروع و دموکراتیک خود را به گوش جهانیان برسانیم و خائنان و دشمنان کشور را روسیاهکنیم.»و با توجه به اینکه رادیو بیانگر منافع و ثروت مردم است، نوروز پیشنهادمی داد که آحاد مردم باید در ایجادیک ایستگاه رادیویی حیاتی و پرهزینه در تبریزمشارکت داشته باشند. «این کار را نمی توان تنها به دولت سپرد. زیرا امروز دولت در کنار حل هزاران مسئله دیگر کشورمان برایرفاهملت شبانه روز تلاش می کند و بی انصافی است که وقت آنها را در این زمینه تلف کنیم.به نظر من برای حل مسئله ایستگاه رادیو باید کمیسیونی از طرف ملت با حضور نماینده دولت تشکیل شود و از این طریق بودجه رادیو تعیینو هزینه ی آن نیزاز طرف دولت و هم از طرف مردم پرداخت شود."

 نامه های فراوانی از شنوندگان به رادیو ارسال می‌شد. مرحوم میرقاسم چشم‌آذر به من می‌گفت که در برخی از این نامه‌ها یک نکته توجه مرا به خود جلب می‌کرد؛ بعضا نامه های ارسالی از روستاها و شهرهای مختلف به یک خط نوشته می شد.اما پس از خواندن نامه ها، دلیل آن برایم روشن شد. زیرا از متن نامه ها مشخص بود که مطالب کاملاً متفاوت بوده و جملات از روی کلمات، آن طور که توسط افراد دیکته شده نوشته شده است. به دلیل بیسوادی، اهالی هر روستا کاتب یا کاتبان خاص خود را داشت. نامه های مردم معمولا توسط کاتبان نوشته می شد. حالا که این نامه ها را می خواندم خوشحال می شدمکه قبلاً مردمی که به میرزاها پول می‌دادند تا برای خویشان و آشنایان خود در جاهای دیگر نامه بنویسند، چنان علاقه و اعتمادی نسبت به رادیو پیدا کرده اند که بدون در نظر گرفتن هزینه هایش درخواست هایشان را با نامه به رادیو ارسال میکنند. فکر می‌کردم که اینعلاقه ی شدید، بسیاری را به یادگیری سریع خواندن نوشتن سوق می دهد و به نظر می‌رسید که در این مسیر، تأثیر مثبت رادیو هم اندک نخواهد بود.

در اولین ماههای آغاز بکار رادیو نه تنها از شهرها و روستاهای آذربایجان، بلکه از گوشه و کناره‌های ایران نیز نامه‌ها می‌رسید - از جمله از بندر شاه، مازندران و دیگر مناطق - کارگران آذربایجانیمشغول در راهسازی، با امتنان می‌نوشتند که هر روز با افتخار و غرور به برنامه‌هایشمابه زبان مادری‌ گوش میدهیم. فریدون ابراهیمی، دادستان کل بعد از بازگشت از کنفرانس صلحِ پاریس،هنگامی که داستانِ عبورِ فراتر از مرزهای صدای رادیو تبریز را به سید جعفر پیشه ورینقلمی کند ، نخست وزیربیشتر از آن کارگران احساس غرور می کند.در تاریخ 7 اوت 1946، فریدون ابراهیمی از فرودگاه مهرآباد تهران عازم پاریس می شود. او برای رسیدن به مقصد، می‌بایست از چند کشور عبور کرده و همچنین برای تغییر پروازها وقفه هایی داشته باشد. یکی از ایستگاههایش قاهره بوده، زمان آزاد در این ایستگاه او را به فکر بازدید از اهرام مصر می‌اندازد. در اطراف اهرام به طور اتفاقی جوانان مصری را می بیند که در میان خود به زبان فرانسوی صحبت می کنند، به آنها نزدیک می شود و با آنها به زبان فرانسوی که مسلط هم بود شروع به صحبت می کند.
جوانها وقتی که متوجه میشوند وی به عنوان نماینده حکومت ملی آذربایجان عازم کنفرانس صلح پاریس است، شگفت زده میپرسند که چطور ممکن است بدون پشتیبانی اتحادیه عرب و کشورهای عربی حکومت مستقل تشکیل بدهید. هنگامی که فریدون ابراهیمی در مورد رادیو ملی آذربایجان صحبت می‌کند و آن را به عنوان یکی از دستاوردهای بزرگ استقلال آذربایجان بیان می‌کند که علاوه بر زبان مادری به زبان‌های مختلف از جمله روسی، انگلیسی، فرانسوی و فارسی پخش می‌شود، پاسخ جوانان باعث تعجب و حیرت دادستان کل می‌شود. جوانان عرب می‌گویند: "ما می توانیم رادیو شما را اینجا گوش کنیم،درست است که برنامه های فرانسوی شما کوتاه است، اما اینجا ترک‌هاییونانی هم حضور دارند و از آنها می‌خواهیم که برنامه‌هایی که به زبان مادری‌تان پخش می‌کنید را برای ما ترجمه کنند."

این فتحِ مرزهای دورتوسطصدای آزاد آذربایجان،به فریدون ابراهیمی، وطن‌پرست راسخی که به سوی پاریس در حال پروازبود،بالهایی از جنس پیروزی و افتخار بخشیده بود که به مراتب قویتر از بالهای هواپیماهای حاملش بود.

... سال ۱۹۴۶، روزی از روزهایخوش تبریز، صدای رادیو تبریز به گوش می‌رسدو بار دیگر میکروفن در مقابل سید جعفر پیشه‌وری قرار می‌گیرد، او درباره موضوع مورد علاقه اش، زبان ترکی آذربایجانی صحبت می کند و میگوید: واعظان در مساجد و منابر تشویق می‌شوند که به زبان ترکی آذربایجانی که مردم متوجه می‌شوند، سخن بگویند. قبول! اما چرا مخالفان زبان آذربایجانی مخالف آموزش این زبان در مدارس هستند؟ چطور ممکن است این زبان در مساجد، بالای منابر باشد، اما در مدارس نباشد؟

به این ترتیب هم پیشه وری و هم همکارانشبا بهره جستن از پل ارتباطی بزرگی چون رادیو تبریز، هر بار که با مردم صحبت می کردند فرصت را غنیمت دانسته تا جرقه ای دیگر در افکارشان پدید آورند.

رادیو تبریز۸ ماه و ۵ روز فعالیت داشت. اولین بار در ۷ آوریل۱۹۴۶ و آخرین بار در12 دسامبر۱۹۴۶ (21 آذر) پخش شد. با اینکه رادیو تبریز بعد از دسامبر ۱۹۴۶ تا فوریه ۱۹۷۹به ظاهر وجود داشت ولی زبانی که در آنجا استفاده می‌شد زبان ترکی آذربایجانی سالم و مردمی نبودو نیز سیاست آن رادیو با انتظارات مردمی همخوانی نداشت. اینهم یکی از سیاستهای موذیانه رژیمشاهی بود.هدفشان این بود کهبا پخش های خود به یک زبان جعلی که عمداً با کلمات عربی-فارسی پر شده بود و فقط افعال آن به زبان ترکی آذربایجانی بود، نشان دهند که اینست زبان شما! زبان فقیرانه و بدبختی که بدون کلمات عربی و فارسی قدرت بیان افکار  را ندارد. در عین حال می خواستند صدای پاک رادیو تبریز که در دوران حکومت ملیقلب میلیونها را فتح کرده بود به فراموشی سپرده شود و تاریخ پرافتخار را از خاطراتشان پاک کنند. اما همه این تلاش ها ناکام ماند!

رادیو تبریز که متعلق به تمام ملت بود، در روزهای خوش سال ۱۹۴۶، به مدت ۸ ماه و ۵ روز فعالیت کردو تاریخیبی انتها نوشت. از آخرین پخش آن دهه‌ها گذشته است، اما طنین رادیو تبریز هنوز شنیده می‌شود و از میان آیندگان نیز شنیدهخواهد شد. اگر آن صدا به عنوان نماد استقلال در دل ها و ذهن ها زنده باشد،دور نیست روزهایی که امواج آن رادیو از مرزهای فراتر از اهرام عبور میکند و هر سپیده دم با ندای " این صدای تبریز است"طلوع آذربایجان جنوبی با سرود ملی آغاز میشود.