طرح مسئله
قابل پیش بینی بود که بازی روز جمعه تیراختور مقابل استقلال تهران، ابعادی فراتر از مسائل فوتبالی درون مستطیل سبز پیدا کند. رویارویی تیمی از آذربایجان با تیمهای تهرانی در این چند سال اخیر به خودی خود، معنایی فراتر از فوتبال یافته است. تیراختور (و تا حدودی سایر تیمهای آذربایجانی) خیلی زود تبدیل به پلتفرمی شدند که جوانان آذربایجانی مطالبات خودشان را با شور و شوق ورزش و هیجان معمول و مورد انتظار ورزشگاههای فوتبال همراه کردند و البته این ترکیب خوشایند مرکز نشینان نبود. بنابراین، وقتی از تیراختور صحبت میشود، بلافاصله کلماتی مانند تورک، آذربایجان، حق آموزش به زبان مادری، قومگرایی، پان تورکیسم، حق تعیین سرنوشت و ... به ذهن متبادر میشود که جملگی اصطلاحاتی در حوزه مسائل قوم شناسی و جامعه شناسی سیاسی هستند. من در این یادداشت می خواهم، چگونگی امتزاج امر ورزشی و امر سیاسی (در این جا امر قومی یا ملی) را بررسم و به این سؤال پاسخ دهم آیا اساسا امکان داشت که تیراختور در بستری غیر از این در آذربایجان ظهور کند و صرفا تیم فوتبالی باشد در حد شاهین بوشهر، شهید قندی یزد، پیکان قزوین یا پدیده مشهد؟ اگر امتزاج امر ورزشی و سیاسی ناگزیر بود، پس ترکیبی از این دو ساحت مختلف، چگونه ساخته شد؟ ترکیبی که خوش ندارد تیراختور را نماینده ایران بنامد، با مرکز و نمادهایش (دستکم نمادهای فوتبالی اش) سر ستیز دارد و به قدر توان، قدرت و اوتوریته مرکزی را هر از گاهی به چالش می کشد. و سرانجام پرسش نهایی این است که مواجهه ما (ما یعنی هر کسی که مخاطب این متن است بدون در نظر داشت تعلق مذهبی، دینی، فرهنگی، مادی و ...) با پدیده نوظهور تیراختور چگونه است و چگونه باید باشد؟
1
واقعیت این است که فوتبال همیشه و همه جا خوش را در جایی غیر از خودش و در سیاست و اجتماع معنی کرده است. نگرشهای عامه مردم به فوتبال و گرایش به یک تیم باشگاهی یا ملی عمیقا متاثر از تفکرات ایدئولوژیک یا سیاسی، طبقه بندی های اجتماعی و سطح رفاه مادی افراد است. سایمون کوپر در اثر درخشان خودش با عنوان «فوتبال علیه دشمن» که عادل فردوسی پور به فارسی ترجمه کرده، نوشته است که فوتبال در بسیاری از نقاط جهان، تنها یک رویداد ورزشی صرف نیست، بلکه پرسشی سیاسی است. این گفته کوپر، با شواهد متعددی قابل تأیید است. زمانی نبرد میلان و اینتر در ایتالیا در واقع، تفاوت و تنش بین دو طبقه متفاوت اجتماعی را تداعی میکرد. رقابت سلتیک و گلاسکو رنجرز در اسکاتلند، به نحو مؤثری، بخشی از شکاف مذهبی بین کاتولیک ها و پروتستانها را به جامعه سرریز می نمود هر چند که اکنون دیگر با کم اهمیت شدن تعلق مذهبی افراد و سکولاریزه شدن امور مذهبی در دنیای غرب، دیگر آن معنای مذهبی اش را از دست داده است. داستان بارسلونا و چگونگی تعریف و تبلیغ هویت کاتالان به مدد تیم فوتبال، بهترین و اعلاترین نمونه امتزاج مسئله قومی (یا ملی) با امر ورزشی است. روایت کوپر از دشمنی ژنرال فرانکو، رهبر فاشیست اسپانیا با بارسلونا خواندنی است (که مجال آن در این مقال نیست). در سطح ملی، نمونه ها روشنترند. هر تیم ورزشی (بالاخص تیم فوتبال) تمثیلی از یک ملت متحد، منسجم و یکدست است که به نبرد ملتهای دیگر میرود. اگر رینوس میشل زمانی گفته بود که « فوتبال ادامه جنگ است اما به شکلی دیگر و در میدانی دیگر» پر بیراه نگفته بود هر چند که ورزش ، به صلح اشعار دارد. در ایران هم، تا بوده همین بوده است. درک هموطنان ایرانی از مسابقه فوتبال بین یک تیم ایرانی با تیم عربی، صرفا یک شور فوتبالی و درک ورزشی نبوده و نیست. حجم و ابعاد شعارهای دیگر ستیز در طول بازیها و قبل و بعد از زمان بازی به اندازه است که برای ریشه یابی آنها محتاج رجوع به تاریخ و چگونگی تعامل وتقابل عربها و ایرانی ها هستیم. حتی استقلال و پرسپولیس هم، بدون در نظر گرفتن رقیبان خارجی، در فضای سیاسی و اجتماعی خاصی ظهور کرده و بالیدند. استقلال که قبلا عنوان تاج را داشت، تیم دربار بود و متقابلا پرسپولیس تیمی با مایه های متفاوت از ساخت قدرت رسمی بود ولیکن همان طور که از نام یونانی اش پیداست، فکر و ایدئولوژی آریایی گری را نمایندگی میکرد هر چند که شاید هواداران فعلی اش، متشکل از ایدئولوژی و مکتب و مرامهای مختلفی باشند.
این نمونه ها به خوبی گویای آن است که امتزاج امر ورزشی و امر سیاسی، ناگزیر است. این اتفاق معمولی است که تقریبا در گوشه و کنار جهان رخ میدهد. حتی در انگلستان که مهد فوتبال است و فوتبال در آنجا تقریبا بیش از هر جای دیگری، فوتبال است، ایستار و نگرش لیورپولی ها به شهرشان و تیمشان با نگرشهای سلطنت ستیز و روحیه سوسیالیست شهر کارگر نشین لیورپول همخوانی دارد. امروزه دیگر کسی از هو شدن «سرود زنده باد ملکه» توسط هواداران لیورپول متعجب نمی شود. آنها در پاسخ متعجبان با خونسردی خواهند گفت: «سرود ملی لیورپول این است؛ هر گز تنها قدم برنخواهی داشت.».
لحن سرزنش آمیز برخی که میگویند تیراختور نباید وارد مسائل سیاسی شود (یا به تعبیر عامیانه تر نباید در ورزشگاه شعار سیاسی یا قومی سر داده شود) اساسا با واقعیتها همخوانی ندارد. در واقع این لحن سرزنش آمیز، قبل از موضع گیری و نگاه ارزش داورانه، به همین سؤال نخست این مقال پاسخ دهد که البته همیشه از آن شانه خالی کرده است.
2
اگر بپذیریم که فوتبال چون هر روییدنی ای، محصول سرزمین خودش و آب و هوای خودش است و مردم بنا به افق تاریخی و جغرافیایی شان، به آن شکل و معنای اجتماعی می دهند، در آن صورت باید پرسید که تیراختور چگونه و در بستری به تیمی تبدیل شد که معمولی ترین و روتین ترین اتفاقات یک بازی (فارغ از اهمیت فنی آن) عبارتند از: نمایش نمادهایی نظیر بوزقورد در شروع بازی، مطالبه حق تحصیل به زبان مادری در دقیقه 15 مسابقه (نماد سازی با توجه به اصل 1 قانون اساسی)، مطالبه حضوربانوان در استادیمهای ورزشی در دقیقه 24 (با توجه به پس زمینه حکومت پیشه وری در سال 1324 و اقدامات مترقی آن حکومت در قبال مسئله زنان).
بدون هیچ توضیحی در خصوص ترکیب جمعیتی ایران باید بگوییم که ایران کشوری است متکثر و متنوع با ترکیب بی نظیری از اقوام، مذاهب، زبانها و فرهنگ های متلون که از قضا نظم سیاسی اش، نگاه برابر و دموکراتیکی به شهروندانش در طول صد سال گذشته نداشته (یا دستکم از سوی بخش عظیمی از جامعه اینگونه احساس شده است و میشود). در چنین شرایطی، کاملا طبیعی است که مردم اعتراضات و مطالباتشان را به روشها و اشکال مختلف به گوش و نظر مسئولان و نمایندگان نظم سیاسی مستقر برسانند. کارل کوردل و استفان وولف، در کتاب «منازعات قومی» به خوبی مؤلفه های مسئله قومی را مشخص کرده اند. آنها معتقدند که یک مسئله قومی ناشی از «انگیزه هایی» است که خودش را در سه قالب سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خودش را نشان می دهد. همچنین مسئله قومی نیازمند «امکانات، ابزارها و فرصتهایی» برای بیان و تظاهر است.
در مسئله مورد بحث ما، سیاست های قومی اعمال شده از سوی دولت مرکزی در طول سالیان گذشته و روند ناتمام، نادرست و ناقص ملت سازی در ایران و نتیجت، بحرانی شدگی هویت ملی، انگیزه های لازم برای اعتراض را فراهم کرده و هر زمان که مردم فرصتی به دست آورده اند، نظیر زمانهایی که اقتدار دولت مرکزی رو به ضعف گذاشته و یا نظم سیاسی فروپاشیده (انقلاب)، مطالباتشان با صدای بلند، با سازماندهی منسجم و با خشونتی در مقیاسهای متفاوت بیان کرده اند. امکانات و ابزارهایی که مردم در اختیار داشته اند، در طول زمان متغیر و متنوع بوده است. از تظاهرات خیابانی گرفته تا خشونت مسلحانه و از فعالیت مطبوعاتی گرفته تا نافرمانی های مدنی، اشکالی از نمایش مسئله قومی بوده است.
این نمایش ها و اعتراضات اکنون در آذربایجان، به پلتفرمی متوسل شده است که تقریبا در همه ارکان جامعه نفوذ کرده و به اندازه ی شایع است که هر کسی به نوعی با آن حس همذات پنداری دارد. این پلتفرم، بی شک « تیراختور» است. بنابراین، بسیار واضح است که تیراختر دیگر صرفا یک تیم فوتبال نیست بلکه همان طور که پیش تر از کوپر، نقل قول کردیم، یک پرسش سیاسی است. این پرسش و اعتراض سیاسی، طبیعتا مخالف نمادهای فوتبالی مرکز است. «تیراختوری» بودن نیز در هر صورت باری از اعتراض به نظم سیاسی دارد و میزان این احساس و نوع بیان اعتراض از فردی به فرد دیگر متغیر است. سخن درخشان شینکاریوف، فوتبالیست افسانه ای روس، ارزش یاد آوری دارد. شینکاریوف زمانی گفته بود که «در روسیه، طرفدار اسپارتاک بودن، نوعی نه گفتن خفیف به نظام شوروی بود چون اسپارتاک بر خلاف زسکا که به ارتش تعلق داشت و بر خلاف دینامو که تیم نهاد اطلاعاتی ک گ ب بود، به هیچ سازمان و نهاد دولتی وابسته نبود.».
بنابراین، تیراختوری بودن، تا حدودی به طرزی خفیف، هویت ایرانی را به چالش می کشد (چه خوشایند و چه تلخ). هویتی که سالهای سال با فارس بودن و آریایی بودن مترادف شده است. نزدیک قرنی است که در تعریف نظم سیاسی از ملت، تورکها از قلم افتاده اند (یا دستکم چنین احساس میشود). هر نوع نماد و نشانه ای که این نظم سیاسی مستقر را به چالش بکشد (صرف نظر از ای که چقدر مترقی و دموکراتیک و یا چقدر افراطی و یا حتی نژادرستانه باشد)، توسط رسانه های مرکز (و به تبع از سوی تیم هایمرکز نشین) رد و نفی و نقد و تقبیح میشود. اگر کرم اؤکتم در کتاب ملت خشمگین مدعی شده بود که برافراشتن پرچم ترکیه در ابعاد بزرگ در جای جای ترکیه، نشانی از بحران هویت ملی ترکیه است، برافرشتن پرچم ترکیه (و یا آذربایجان) در یادگار امام تبریز دیگر بحران هویت ملی ترکیه نیست، بلکه بحران هویت ملی در ایران است. اگر مسائل و تحولات سیاسی خاورمیانه که یک پایش ترکیه است، در ایران تعقیب میشود، و با موضع و سیاست ترکیه در آذربایجان (از سوی بخش عظیمی از هواداران تیراختور) همدلی می شود، نشان از آن دارد که مفهوم «وطن» برای بسیاری از آذربایجانی ها، دستخوش تغییرات عمده ای شده است. اگر بخشی از جامعه، دست حمایتگر نظام سیاسی را بر سرش نبیند و احساس بی وطنی کند، ناگزیر به ساخت وطن جدیدی در خیال یا واقعیت دست می یازد. این احساس چندان عجیب نیست چون بی وطنی احساس خوشایندی نیست. جمله ای درخشان منتسب به نیچه با این مضمون که: «وای به حال آنانی که وطنی از آن خود ندارند»، بیش از هر چیز، این احساس ناخوشایند را بیان کرده است.
اگر ایران وطن دلخواه آذربایجانی ها نباشد، آلترناتیوهای آماده ای وجود دارد. تاریخ، گواهی است که آذربایجان سابقه دولت سازی داشته است. گذشته از آن جمهوری آذربایجان و ترکیه دو کشوری هستند که پیوندهای عمیق زبانی، فرهنگی و مذهبی با آذربایجانی های ایران دارند و حس همپیوندی، حس هموطن بودن را در زمانی که پیوندها با مرکز بریده شده، را ترغیب و تشهیذ می کند.
3
ما در این مقال کوتاه آن اندازه که مجال بود، بر ناگزیری امتزاج امر ورزشی و امر سیاسی را (بدون تعریف و بحث نظری) به صورت تجربی تاکید کردیم. درعین حال گفتیم که در مورد تیراختور، کاملا طبیعی بود که تیراختور پلتفرم و صدای مطالبات آذربایجانی ها شود. ذات ستیزه جویانه سیاست و ماهیت نبرد گونه ورزش، نفرتی متقابل (و شاید ناخوشایند و غیر ضرور) را ایجاد کرده که بیش از هر چیز سخن رینوس میشل را به خاطر میاورد که در بالا گفته شد: «فوتبال ادامه جنگ است...». این نفرت، خشم، مطالبه و اعتراض همان چیزی است که شوری را به وجود آورده که با شور و ایمان مذهبی قابل مقایسه است. چنین است که محمد تقوی، سرمربی پیشین تیراختور گفته بود که تیراختور مذهب مردم آذربایجان است.
اما، با در نظر گرفتن همه این مباحث و مطالب، اساسآ چگونه میتوان با این مسئله سیاسی شدن فوتبال و در اینجا بخصوص مسئله تیراختور مواجهه نمود؟ من معتقدم، فارغ از شور و شوق فوتبالی و هیجان و تقلای اعتراض و مبارزه سیاسی و مدنی، نگاه ما به تیراختور باید دو خط مبنا و معیار را همیشه نصب العین قرار دهد؛ مسئله علمی و دموکراسی.
وقتی سخن از مسئله علمی می رود، نحوه مواجهه ما با مسائل و پدیده ها محدود به چارچوبی خواهد بود که علم تعیین می کند. این چارچوب به اندازه کافی بیطرفانه است و برای اینکه اخلاقی و منصفانه نیز شود محتاج به رعایت اصول دموکراسی و حقوق شهروندی و برابر است. رویکرد علمی یعنی اینکه همه فرآیند مواجهه با یک پدیده از تعریف مسئله تا بحث نظری و چارچوب متدولوژیک و استدلال و نتیجه گیری، متناسب با روح و روش علمی باشد. جامعه شناسی ورزش علمی است که مسائل مورد علاقه اش، رابطه بین ورزش و جامعه است و احتمالا جامعه شناسان ورزش، ذیصلاحترین مراجع بررسی چنین مسئله ای باشند.
معیار دوم، مواجهه دموکراتیک با مسئله است. وقتی از مواجهه دموکراتیک حرف میزنیم، منظورمان حاکمیت قانون و اصل برابری افراد است. تیراختور، نماینده آذربایجان است و بار سنگین هویت آذربایجانی را به دوش می کشد. اصل زرین اخلاق می وید که آن چیز را که برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و آن چیز را که برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند. این اصل راهنما، در واقع بهترین هادی در رفتارها و نوع نگاه به مسئله است. اگر نژادپرستی، قوم گرایی و دشنام دادن بد است، برای همه بد است. شعار نژادپرستانه مطلقا و از هیچ کس و از هیچ جایی نباید شنیده شود؛ نه از آزادی و نه از یادگار امام، نه از تماشاگر تیراختور و نه از تماشاگر پرسپولیس و یا استقلال. در عین حال باید، این نکته را در نظر داشت که سر دادن شعارهایی نظیر «تورک دیلینده مدرسه، اولمالیدیر هر کسه» و یا مطالبه ورود بانوان به استادیومها، شعار قوم گرایانه نیست. بلکه بالعکس، دقیقا منطبق بر همان اصل زرین اخلاقی پیش گفته است. زیرا، اگر به اعتبار یک تصمیم سیاسی که صد سال پیش گرفته شده، زبان رسمی مملکت فارسی است و مدارس تنها به این زبان در این دیار دایرند، دلیل برتری زبان فارسی و فروتری زبان و فرهنگ دیگر گروههای قومی و زبانی نیست. مسئولیت تورک بودن با مسئولیت فارس بودن، مسئولیت کرد بودن و مسئولیت عرب بودن برابر است و مسئولیت برابر لاجرم حقوق برابر می طلبد. این که گفته میشود نژاد و قومیت و مذهب مهم نیست، یک شعار لاکچری است. اگر مهم نیست پس چرا تدریس یک زبان متفاوت از زبان خود را بر نمی تابند؟
پس حساب شعارها و مطالبات مترقی که ریشه در حقوق برابر شهروندی دارند از شعارهای نفرت پراکن و دشنام های کوچه بازاری جداست. آن چیزی که مرز میان این دورا مشخص می کند، دموکراسی و مواجهه علمی با مسئله است.
بر همگان روشن است که اینک جوانان آذربایجانی و تماشاگر تیراختور، شوری را به فوتبال افزوده اند که مایه و ریشه آن ورزش و فوتبال نیست. مایه این شور ورزشی و پرسش سیاسی، اتفاقا، واقعیت ایران است. آنها مطالباتی دارند، در استادیومها مدام از حقوق پایمال شده شان حرف می زنند. اگر معتقدید که این گونه نیست و بیراه میگویند، بسم الله. بگویید اشتباهشان کجاست؟ نه اینکه، چون چهره حقیقت را ناخوشایند یافتید و واقعیتها را برنتافتید، پشت اتهاماتی نخ نما شده نظیر پان ترکیسم و قوم گرا و تجزیه طلب پنهان شوید. در یک کلام، شجاعت و جسارت و زهره مواجهه علمی و دموکراتیک با مسئله و پدیده تیراختور را داشته باشید.
12 آبان 98
در نوشتن این مقاله از کتابها و مقالات زیر بهره برده شده است:
فوتبال علیه دشمن، نوشته سایمون کوپر ترجمه عادل فردوسی پور
چرا هواداران لیورپول سرود ملی بریتانیا را هو میکنند؟، جف گلدینگ، ترجمه میلاد ابوارجیع
https://meidaan.com/archive/63537
گریزی از فوتبال نیست، کاوه شکیب، سایت میدان
https://meidaan.com/archive/62691
فوتبال؛ ضد ملتگرایی، علاج بیگانههراسی، گفتگو با سایمون کریچلی، سهند ستاری
https://meidaan.com/archive/56228
فوتبال برای سیاست یا سیاست برای فوتبال، سهند ستاری، سایت میدان