با گذشت حدود دو هفته از اعتراضات اخیر در ایران که با کشتهشدن مهسا امینی آغاز شد، بهتدریج این سوال مطرح میشود که این اعتراضات چگونه نقشه سیاسی کشور را تغییر داده است؟ و مهمتر از آن آیا اتفاق جدیدی در حال رخدادن است یا اعتراضات شهریور ۱۴۰۱ بهتدریج سرنوشتی مانند رخدادهای ۹۶ و ۹۸ را طی میکند؟ پاسخ دقیق به این سوالات شاید زمان بیشتری طلب کند، اما اجازه دهید بر مبنای آنچه رخ داده است، به چند موضوع اشاره کنم، نکاتی که در مرحله کنونی بیشتر در حد فرضیه هستند و بهتدریج میتوان آنها را آزمود.
نکته اول این است که اعتراضات اخير یک خاکریز استراتژیک و مهم را از سلطه و کنترل حاکمیت خارج ساخت: پوشش زنان. در مرحله اول بهنظر میرسد این اعتراضات مهر پایانی بر مقوله حجاب اجباری است. اما اینگونه نیست. این خاکریز، ساحت پرتنشی است. از یک سو زنان دیگر حاضر نیستند از این حق اولیهای که بدست آوردهاند عقبنشینی کنند. آنها این دستاورد تاریخی را بهشکل روزمره تمرین (تکرار) خواهند کرد تا آن را به امری نهادینه در جامعه بدل کنند. در عین حال بعید است حکومت به سهولت این دستاورد زنان را بهرسمیت بشناسد. حکومت -با فشار گروههای ایدئولوژیک حامی آن- دوباره سعی خواهد کرد نظم گذشته را بازگرداند و از نهادینهشدن حجاب اختیاری جلوگیری کند. و این همان نقطهای است که زمینه بازتولید این اعتراضات را به اشکال دیگر فراهم خواهد ساخت. به عبارتی دیگر بهنظر میرسد که جامعه در نقطه ابتدایی مبارزه برای حجاب اختیاری است و نه در نقطه پایانی. مطالبهای که نه جامعه از آن کوتاه میآید و حکومت نیز بعید است قادر به تحمل آن باشد. بنابراین این اعتراضات با محوریت حجاب اختیاری و حقوق زنان در ابتدای راه است و نه در انتهای آن، مگر آنکه حکومت این دستاورد زنان را به رسمیت بشناسد.
نکته دیگر این است که اعتراضات اخیر خبر از بازگشت پرقوت طبقه متوسط به میدان سیاست میدهد. نشانههای این بازگشت را در شعار محوری این اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» میتوان دید. این شعار نه تنها نماد بازگشت طبقه متوسط است، که علاوه بر آن توانست به نوعی زمینه ائتلاف میان جنبش زنان، جریانات فمینیستی، جریانات روشنفکری، جنبش دانشجویی، جریانات چپ و جنبشهای اثنیکی (حداقل در کردستان و آذربایجان) را فراهم آورد. سابقه ائتلاف گسترده این نیروها و تاثیر آن را میتوان در انقلاب ۵۷، جنبش اصلاحات و جنبش سبز دید. جنبش اصلاحات، برای مثال، از دل ائتلافی میان جنبش دانشجویی، جنبش زنان آن دوران، و فعالان اثنیکی، و حتی جریانات چپ به دنیا آمد. جریاناتی که همه در بنبست دهه ۶۰ و دوران جنگ و پسا جنگ دنبال راه خروجی بودند. آن هنگام جنبش اصلاحات به مخرج مشترکی برای اتحاد این جریانات بدل شد. اما جنبش بهتدیج به بنبست رسید. هر روز گروهی از آن قطار پیاده شدند، آن ائتلاف از هم گسیخت و بهتدریج جامعه به بنبست دیگری وارد شد.
اعتراضات شهریور ۱۴۰۱، با مطالبات زنان و بهویژه حق پوشش، زمینهای دوباره برای ائتلاف نانوشته و گسترده همه این جریانات را فراهم آورد. شعار پیشروانهای مانند «زن، زندگی، آزادی» بسیاری از ترسها -از قوت یافتن حرکتهای ارتجاعی یا از هم گسیختگی نظم اجتماعی- را کمرنگتر ساخت. بر این اساس شاید بتوان گفت محتوا، مطالبات و گفتمان اعتراضات ۱۴۰۱ الگویی از امکان کنشگری پیشروانه با بهرهگیری از خیابان را خلق کرد. بهنظر میرسد حداقل تا آن مطالبه زنان وجود دارد، این جنبش نیز تداوم خواهد یافت.
دلیل محتمل دیگر برای تداوم این جنبش ریشه در زمینههای شکلگیری آن دارد. این جنبش هم در خشم ریشه دارد و هم از دل امید بر میآید. خشم از همه تحقیرهایی که در این چند دهه به مردم تحمیل شده است. خشم از همه ناکارآمدیها. خشم از نادیده گرفته شدن. خشم از همه رنجها و دردهایی که حاکمان مسبب آن بودند و خشم از همه رویاهایی که بر باد رفت. در فضای مجازی، لیست بلند بالایی از دلایل و ریشههای این خشم و انزجار نوشته شده است و قصد تکرار آن نیست. لیستی که مردم نوشتند تا بگویند آنها «برای» چه از نظم موجود منزجر هستند. لیستی که از خواندن آن سرگیجه میگیریم و با دهشت از خود میپرسیم که چگونه توانستیم این همه درد و رنج را تحمل کنیم. این خشم اما راهی برای بروز و ظهور نداشت و حکومت نیز نمک بر زخمها میپاشید. این خشم خانمان سوز ریشهایترین عامل این اعتراضات گسترده است.
اما انرژی و توان این جنبش ریشه در امید نیز دارد. گویی اندیشهای- همچون گاز/یا نسیمی- فضا را در نوردیده است و همه را به این نتیجه رسانده است که این بار میتوانیم وضع موجود را تغییر دهیم. ناتوانی حکومت در تحمیل پوشش به زنان این امید را دوچندان کرده است. هنگامی که زنی بدون حجاب در خیابان قدم میزند- آنهم در برابر نیرویی تا دندان مسلح- حسی از امید همه را در بر میگیرد. امیدی که تا دیروز عنصر غایب و مفقوده این ساحت بود. در ترکیب خشم و امید است که این جنبش اینگونه پرقدرت به میدان آمده است. گویی تازه به دنیا آمده است و عامل این تازهگی همان حس امید است.
پیوستن سلبریتیها نشان ترکیب این خشم و امید است. کنش سیاسی سلبریتیها در ایران شاخص خوبی برای سنجش معدل موقعیت سیاسی طبقه متوسط است: جایی که اکثریت طبقه متوسط ایستادهاند. برای فهم این نکته باید به این توجه کرد که سلبریتیها هم محافظهکارند و هم مایل به تغییر. این محافظهکاری و میل به تغییر ویژگی طبقه متوسط نیز هست. سلبریتیها مانند اکثر طبقه متوسط هم به شکلهای مختلف به سیستم پیوند خوردهاند، در عین حالی که ناراضیاند و میل به دگرگونی دارند. آنها پایی این سو دارند و پایی آن سو. در نبود دماسنجی برای سنجش وضعیت طبقه متوسط، میتوان سلبریتیها را به عنوان نماد نوع اندیشهورزی و کنشگری طبقه متوسط ملاک قرار داد. در دهه هفتاد، آنها دل به اصلاحات بستند. در جنبش سبز باز با مردم همراهی کردند و حتی در رای به روحانی نیز معدل و نماد کنشگری بخش عمدهای از طبقه متوسط بودند. البته تنها سلبریتیها نیستند. بخشی از اساتید دانشگاهها نیز پیوستهاند و در حمایت از معترضان و بازداشتشدگان نوشتهاند. اگر کنش سلبریتیها و بخشی از نخبگان طبقه متوسط را به عنوان یک شاخص بپذیریم، آنگاه میتوان گفت که خشم و امید بخش عمدهای از طبقه متوسط را به این نتیجه رسانده است که راهی دگر را برگزینند و تغییر را از طریق خیابان و نافرمانی مدنی به حاکمیت تحمیل کنند. به تعبیری: دل از آن محافظهکاری بر کنند و در کنار خیابان بایستند.
دلایل این تغییر در کنشگری طبقه متوسط فراوان است. شاید مهمترین دلیل فقیرتر شدن و متزلزلتر شدن طبقه متوسط بهدلیل اوضاع نابسامان اقتصادی باشد. اما مهمتر از آن بستهشدن هر راهی برای ایجاد تغییر از درون است. مدل کنشگری طبقه متوسط در ایران، حداقل تا سال ۸۸ و تا حدودی در انتخاباتهای پس از آن، رای محور بود. اما بهتدریج این تحلیل و نگاه قوت گرفت که در نظامهای اقتدارگرا، انتخابات ره به جایی نمیبرد. و البته حاکمیت نیز تلاش مضاعف به خرج داد تا صندوق رای را از حیز انتفاع ساقط کند. علیرغم بیمعنی شدن انتخابات، طبقه متوسط نتوانست (حداقل تا قبل از اعتراضات کنونی) بدیلی برای کنشگری خود بیابد: نگاهی مردد به جنبشهای خیابانی داشت و با توجه به قدرت سرکوب حکومت این نوع از اعتراضات را ناممکن یا حتی خطرناک میدانست. به همین دلیل است که میبینیم طبقه متوسط با اعتراضات ۹۶ و ۹۸ همراهی نکرد. اعتراضات اخیر اما مدل کنشگری جدیدی ارائه کرد. گویی که چیزی تغییر کرده است. هم لبریز از خشم هستند و هم راهی نمانده است و در همین تقاطع است که نافرمانی مدنی و اعتراضات خیابانی به یکباره جدی میشوند و بر خلاف گذشته، بخش قابل توجهی از طبقه متوسط این بار به این نتیجه رسید که گویی این تنها راه باقی مانده است.
اجازه دهید به شکل دیگری گزاره آخر را بنویسم: از سال ۱۳۷۶ به بعد همیشه ایده نافرمانی مدنی به عنوان یک استراتژی برای مقابله با حکومت مطرح بود. اما این اعتراضات نماد تحقق نافرمانی مدنی آن بود و از امروز به بعد-در صورتی که رژیم بر همین منوال ادامه دهد- این نافرمانی مدنی به مدل بنیادین مقابله با حکومت مبدل خواهد شد، گرچه به شکلهای مختلف ظهور و بروز پیدا خواهد کرد.
دلیل دیگری نیز میتوان برای تداوم این مدل از نافرمانی مدنی و اعتراضات ذکر کرد: فرسایش قدرت سرکوب. حاکمیت دیگر آن قدرت را ندارد. این به معنای آن نیست که اسلحه ندارد. به معنای آن است که حتی در بالاترین سطوح بکارگیری آن سرکوب خشن دیگر چندان مفید/یا ممکن تلقی نمیشود. رژیم بهخوبی میداند که اکثریت مخالف سیاستهای آنان است. اگر کسی از این سیاستها منزجر نیست، مخالف آن است. و باز میداند که اگر. امروز چند صد نفر دیگر را بکشد، فردا را چه کند؟ علاوه بر آن، حکومت سرگردان است. طی سالها و دهههای اخیر تمامی رهبران ممکن و سازمان و انجمنها و تشکیلاتها را از بین برده است. فضای مجازی را کنترل کرده است. ایده «الرعب بالنصر» را در اقصی درجات ممکن به کار برده است. اما پاسخ جامعه به این سرکوبها، تداوم اعتراضات و نافرمانیهای مدنی است. به همین دلیل است که علاوه بر جوانان معترض، فعالان سیاسی یا خبرنگاران را نیز بازداشت میکنند. اما بهخوبی میداند که این بار جامعه برخاسته و نه یک حزب یا تشکیلات است. آنها میدانند که اعتراضات قله کوه یخی است که حاصل یک اجماع عام-یک انزجار عمومی- از عملکرد حکومت است و همین گستردگی حس خشم است که دست حکومت را از پشت بسته است و قفل بزرگی به مشت آهنی زده است.
اما این تنها دلیل فرسایش قوه سرکوب نیست. این ناتوانی ریشه در الگوی اعتراضات اخیر نیز دارد. آنان که در خیابان هستند جوانان و نوجوانان هستند، در حالیکه بخش قابل توجهی از گروههای مرجع -حتی آنهایی که حکومت به حمایت آنها نیاز دارد- در کنار (و همراه) خیابان ایستادهاند. به زبان دیگر، گروههای مرجع (روشنفکران، اساتید نویسندگان، تشکلهای سیاسی، سلبریتیها و..) گرچه شاید به خیابان نیامده باشند، اما در کنار معترضان ایستادهاند و نقش حمایتی و پوششی ایفا میکنند. آنها که جرات کرده علنی حمایت کردهاند و با معترضان در یک جا ایستادهاند. و آنها که محافظهکارتر هستند، سکوت را برگزیدند. حتی روحانیت سنتی که پس از انقلاب ۵۷ همیشه همصدای حکومت بود این بار سکوت را ترجیح داده است. اما سکوت نیز نوعی سخن گفتن است و حکومت و مردم خوب میدانند که در این سکوت حرفها نهفته است. این الگو از اعتراضات (اشغال خیابان توسط جوانان از یک سو، و حمایت عمومی و همگانی از معترضان، از سوی دیگر) حکومت را آچمز کرده است.
در مورد سرکوب، مهم است که به یاد داشته باشیم که دستگاه سرکوب -حتی از نوع مشت آهنین آن- تا آنجا کار میکند که بتواند چهرهای شیطانی از معترضان بسازد و حمایت موثری از جامعه را بههمراه داشته باشد. در سالهای اول پس از انقلاب، حکومت بهشدت سرکوب میکرد. اما اکثریت همراه بودند. اما هر چه از مشروعیت حکومت کاسته شد، این سرکوب بیشتر دیده شد. علاوه بر آن، حکومتی که خود چهرهای شیطانی در اذهان عامه پیدا کرده است، دیگر نمیتواند مکانیسمهای گذشته را دوباره و به همان قوت بهکار ببرد. و این راز دیگری بر فرسودهتر شدن دستگاه سرکوب است. باید بهخاطر سپرد که ماشین سرکوب -بهویژه در رژیمهای پر شکافی مانند ایران- ماندگار نیست و در نهایت در نقطهای متوقف میشود. در کدامین لحظه؟ در همان لحظهای که در آن برخی از آن دیکتاتورها به یکباره ژست انسانی میگیرند و حکومت را به لقایش میبخشند. آن ژست به ظاهر انسانی محصول همین ناتوانی دستگاه سرکوب است. داستان آنها، قصه همان مردی است که قوای جنسیاش ناتوان شده است، و نقش زاهد دنیا میگیرد تا عیب خود پنهان کند.
البته این به معنای این نیست که امروز دستگاه سرکوب رژیم کاملا ناتوان شده است. به معنای آن است که دچار فرسایش شدید شده است و توان سابق را ندارد و با هر اعتراضی ناتوانتر میشود. این ناتوانی از عامه مردم پنهان نمیماند و هر روز که جامعه بیشتر متوجه این ناتوانی و فرسودگی شود، بر موج اعتراضی خود میافزاید. در این حالت تنها راه حکومت برای کنترل اعتراضات آوردن تانک به خیابان و حکومت نظامی (همراه با کشتار وسیع) خواهد بود. راهی که رژیم در آن اعتراضات را نه با پلیس ضد شورش که با سیاست و نیروی جنگی تمام عیار مدیریت کند. میتواند؟ شاید یک یا دوبار بخواهد تجربه کند. اما با این خشم همگانی، خیلی زود به همین نقطه باز خواهد گشت. و چند سال حکومتی بتواند بدین شکل حکومت کند؟ آن هم در جامعهای مانند ایران که شاید بتوان آن را جامعهای جنبشی نام نهاد.
نکته آخر این است که جنبشی که امروز شکل گرفته است محصول اعتراضات سال ۹۶ و ۹۸ است. در ادامه همان اعتراضات است. جرقههای این جنبش را طبقات فقیر (و به حاشیه رانده شده) زدند. طبقاتی که کسی را ندارند که برای آنها نظریهپردازی کند و قیامشان (از سوی طبقه متوسط) همیشه خطرناک تلقی میشود: آن را شورش میدانند و نه جنبش. اما امروز که طبقه متوسط به میدان آمده است، آن قیامها نیز معنای دیگری مییابند. و البته طبقه فقیر جامعه نیز خشمگین است و در آستانه انفجار. با توجه به اوضاع اقتصادی ناپایدار میتوان حدس زد که طبقه فقیر نیز دوباره دیر یا زود به خیابان خواهد آمد. و لاجرم ارتعاشات اعتراضات طبقه متوسط دیر یا زود آن گسل را نیز فعال خواهد ساخت. و بهتدریج طبقه متوسط و طبقه فقیر بهدنبال شعارهای مشترکی خواهند رفت که پیوند دهنده خواهد بود و رنگ و طعم جدیدی خواهد گرفت.
منبع: «ریزوم»