درک اینکه زبان مادری چه نقشی در رشد عاطفی و ارتباطات اجتماعی فرد دارد برمی گردد به زاویهای که ما به زبان مادری نگاه میکنیم و آن را تعریف میکنیم. زبان مادری تنها و اولین وسیله ارتباطی کودک با افراد نزدیک خود، پدر و مادر، خویشاوندان و دیگر نزدیکان و عزیزان او است. برای حیات اجتماعی یک انسان، که به درستی گفته می شود که حیوانی اجتماعی است، ایجاد ریشه و ریشه انداختن در بین افراد نزدیک او در زندگی فامیلی بخصوص در دوران کودکی نقشی حیاتی بازی میکند. کودکی که به دلایلی از زبان مادری و زبان مشترک با خویشاوندان نزدیک محروم شده، قأعدتا نمیتواند با مثلا پدر پزرگ و مادر بزرگ خود علیرغم دلبستگیهای عمیق آنها به او، ارتباط زبانی و از طریق آن احساسی و شناختی برقرار کند. در واقع احساس تعلق خود را به جمع خویشاوندان نمیتواند رشد دهد. با کودک به شکل “مخصوصی” و با زبانی” مخصوص” که مورد کاربرد بقیه نیست رفتار شده است و طبیعی است که او خود را همواره چون “تافته جدا بافته” میبیند. احساس میکند که به فضای جمع خویشاوندان متعلق نیست و نه از حکایات و نه از شوخیها و نه اصلا از رابطه گیری با آنها هیچ لذتی نمی برد. چیزی که بر اساس نظریه دلبستگی، کودک به شدت برای رشد دلبستگی به آن نیاز مفرط دارد، از او گرفته شده است! او همواره خود را فردی منزوی میبیند که جز ارتباطی نیمه رسمی یا رسمی و به عرف معمول ابراز احترام و سلام و خداحافظ، هیچ تماس عاطفی ای با افراد متعلّق به دنیایی که در واقع میبایست از کودکی به آن متعلق میبود و در سایه مهم وجود آنها احساس امنیت و آرامش و اسودگی و تعلق را می یافت، نمییابد. کودکی که به راحتی با بستگان بخصوص مادر بزرگها و پدر بزرگها در بستر زبانی، نزدیکی بسیار اعتماد برانگیز عاطفی ای را مییابد، در آغوش گرم و امن آنها و با لالاییها و داستانهای شیرین آنها به خواب می رود, دوستان بسیار نزدیکی دارد که موقع پیش امدهای ناخوشایند از آنها یاری و حمایت و تسکین می جوید. کودکان محروم از تماس با نزدیکان به علّت محرومیت از زبان مادری چنین آرامش خاطر و اعتمادی را در خود رشد ندادهاند. اطرافیان برایشان غریبههایی مانده اند که جز وجود فیزیکی آنها هیچ ارتباط دیگری با آنها ندارند! بدبختی این است که در دنیا و زبان بیگانهای هم که آنها به زور به سوی آن رانده شدهاند دیگران فقط دوستانی برای گفتگو هستند که هرگز با نقش پدر بزرگ و مادر بزرگ یا عمه و خاله قابل مقایسه نیست. پس نتیجه این که کودکانی که با زبان دیگری به جز زبان مادری رشد می کنند، حتی اگر در آینده به علّت استعداد فردی تا درجه دکترا و پرفسورا در زمینه تحصیل پیشروی کنند معمولان از برقراری یک رابطه نرمال با مردم و اجتماعی شدن رنج می برند و معمولا در اضطراب و تمایل به پنیک و در عدم ثبات احساسی، ضریب بالایی دارند. استعداد چیزی جدا از شخصیت است و ما هرگز نمی توانیم موفقیتهای تحصیلی را علیرغم محرومیت از زبان مادری چون دلیلی بر عدم اهمیّت آن ذکر کنیم. اختلالات روحی در بین اندیشمندان، دولتمردان، هنرمندان، و… به وفور یافت می شود که محرومیت از زبان مادری به نوبه خود به درستی یکی از علتهای آن ذکر می شود . پرخاشگری این گروه روشنفکران به دیگر گروههای ملی خودی و منسوبین به دیگر افکار مدرن نیز از آنجا ناشی می شود که دیدن واقعیت فروپاشی را با اگویسمی که در آن تربیت یافتهاند، جور نمی یابند و دنیا بر سر آنها خراب میشود و آنها امکان ترمیم آن را در خود نمیبینند. این پرخاشگری و تندخویی آنها به گروههای ملی خودی از زاویه روانی یک واکنش دفاعی محسوب می شود.
مشخصات شخصیت فرد از کودکی، خطوط خود را با همین ارتباطات با نزدیکترین خویشاوندان و صمیمیت با آنها ترسیم میکند. کودکان خوشبخت و آسوده از نظر روحی آن دستهای هستند که از این محبت محروم نیستند و به سادگی ارتباط عاطفی خود را با کسانی که به آنها از نظر بیولوژیکی نزدیک هستند برقرار کرده اند و این تنها از طریق زبان مادری ممکن است و بس.
بنابراین زبان مادری ارتباط مستقیم با ”نظریه دلبستگی” دارد که کمبود یا اختلال آن بخصوص در دوران خردسالی ضرباتی جدی به رشد معنوی کودک وارد می کند. گذشته از آن زبان مادری به تائید “سوسانه ماریانه” نقشی اساسی درباروری مهارتهای شناختی کودک در این دوران دارد که متوقف شدن یا نبود زبان مادری، آنها را از کار می اندازد.