آیدین ترکمه: ایران ملکِ طِلقِ فارسها نیست!
در گفتمان غالب عموما تصور میشود که چیزی به نام قوم/ملت فارس وجود ندارد. واقعیتهای روزمره اما نقضِ این ادعا را نشان میدهند. قوم یا ملت فارس یک واقعیت برساختهی تاریخی است. اگر هم در ابتدای شکلگیری دولت ملی چیزی به نام ملت یا قوم فارس وجود نداشت حالا که بیش از صد سال از آغاز فرایند تکوین و تحول دولت ملی گذشته، یک ملت/قومِ فارسِ تثبیتشده داریم که شامل غیرفارسهای ادغامشده در فرهنگِ فارسی هم میشود.
در زندگی روزمره لحظههای بسیاری را مییابیم که بیانگر انکار سیستماتیک وجود غیرفارسها در ایران از سوی فارسها است، چند روز پیش داشتم با چند دوست عربِ غیرایرانیام صحبت میکردم. دیدم یکی از دوستان عرب احوازیام هم نزدیک ما است. صدایش کردم و خواستم او را با دوستان عربِ غیرایرانیام آشنا کنم. وقتی داشتند حدس میزدند که این دوست من ممکن است عربِ کجا باشد بیشترِ کشورهای عرب را نام بردند اما اشارهای به ایران یا احواز نکردند. این دوستان نمیدانستند که بخشی از جمعیت ایران عرب هستند. همزمان یکی از ایرانیانی که خودش را فارس میخواند نیز به جمع پیوسته بود. او وقتی فهمید دوستِ عربِ احوازی من فارسی هم بلد است شروع کرد فارسی با او حرف زدن. این دوستِ ایرانیِ فارس شوکه شده بود که ما در ایران عرب داریم و از دوست احوازیام میپرسید چطور زبان عربی را یاد گرفته؟ دوست احوازی من در پاسخ گفت زبان مادری من عربی است! و فارسی را هم از مجرای نظام آموزشی مرکزگرا فراگرفته است.
دوستان عربِ غیرایرانی هم متعجب بودند که این دوست احوازی من چطور این قدر خوب عربی حرف میزند! مواجهات اینچنینی نشان میدهند که استعمار داخلی و سرکوب فرهنگی در ایران تا چه حد ریشهدار است. اکثر کسانی که فرهنگِ فارسی را از مجرای نظام آموزشیِ تکزبانی و سرکوبگرِ دولتِ ملی ایران درونی کردهاند ایران را معادل با فارس میدانند. از همین رو بسیار مهم است که بر تفاوت فارس، پرژن و ایران تاکید کنیم و یادآوری کنیم که اینها معادل هم نیستند. ایران ملکِ طلقِ فارسها نیست. تعریفِ «ایران» هم صرفا حوزهی تخصصیِ فارسها و یا نهادهای مروج ایرانگرایی و فارسی نیست.
مساله اما صرفا به مواجهات روزمره محدود نیست. ما با یک فرایند سیستماتیکِ فارسیسازی به دست دولت مرکزی مواجه بوده و هستیم؛ فرایندی که از شروعش بیش از ۱۰۰ سال میگذرد. یکی از مهمترین رسانهها/ابزارها برای عملیسازیِ این فارسیسازیِ تحمیلی، ترجمه است. کافی است نگاهی بیاندازیم به کتابهایی که برای مثال در دوران پهلوی با پشتیبانیِ نهادهایی مانند بنیاد فرهنگ ایران منتشر شده است. این روند در جمهوری اسلامی هم تداوم یافته. بسیاری از این کتابها ترجمههایی از زبانهای دیگر از جمله از زبان عربی است. بخش عمدهی روشنفکران/مترجمانی که دست به ترجمه و تصحیح زدهاند تداومبخش و تقویتکنندهی فرایند فارسیسازی و یکدستسازیِ ناسیونالیستیِ فرهنگ بودهاند. کتابهای متعددی وجود دارد (مانند مقدمهی ابنخلدون) که مترجمان در آنها صراحتا واژگانی مانند عجم و فرس را به ایران ترجمه کردهاند. محمد پروین گنابادی برای مثال عراق عجم را به عراق ایران برگردانده است. یا در مثالی دیگر محمود مهدوی دامغانی در ترجمهی کتاب اخبار الطوال هم فرس و هم عجم را به ایرانی ترجمه کرده است. او التاریخ الفارسی را هم به تاریخ ایرانیان برگردانده است.
اینها البته فقط مشتی نمونهی خروارهستند. و این به رغم این واقعیت است که سالها قبل افرادی مانند نجمالدوله صراحتا فارسها را از عربها، تورکمنها، بلوچها، کوردها و ... متمایز میدانستند.