ایران برخلاف تصور رایج ، کشوری با قومیت های مختلف است که دارای دین و مذاهب متفاوت میباشد. با این حال بیش از یک قرن، دولت در ایران مرکزگرا بوده ، به طوری که قدرت و توجه در شهرهای بزرگی همچون تهران و خصوصا شهرهای فارس نشین متمرکز شده است. از لحاظ اتنیکی در کنار فارس ها ، ترک، کرد، گیلک، لر، ترکمن، بلوچ، عرب، تالش، آسوری، ارمنی،… زندگی می کنند.
تا پایان قرن نوزدهم، طرح هویت در میان آذربایجانی ها مشخص نبود، آنها خود را ترک، آذربایجانی، ایرانی، و مسلمان خطاب میکردند و به ندرت به خود به عنوان “آذربایجانی ” مراجعت میکردند. تا قابل از رضا شاه انسانها هویت خود را بیشتر با شهر، طایفه، ایتنیک ، مذهب و شهر و حتی روستای خود بیان می کرنند (شافر). سکندر امان الهی ، محقق قومی و ائتنیسیته، عنوان میکند که تعداد کل گروه ترک زبان در ایران از نه میلیون تجاوز نمی کند با این حال، نیمی از جمعیت ایران(۳۰میلیون) ترک ها در نظر گرفته می شوند. علاوه بر این، او بیان میکند که آمار قابل اطمینانی از جمعیت ترک زبان ایران وجود ندارد. دیکشنری جهانی اقلیت ها و مردم بومی: آذریها را در حدود ۱۶ میلیون نفر، یا ۲۴ درصد از جمعیت جمهوری اسلامی ایران را تشکیل میدهند. وزیر امور خارجه پیشین ایران، علی اکبر صالحی، در سفر دیپلماتیک خود به ترکیه، در یک مصاحبه مطبوعاتی بیان کرد که ۴۰ درصد مردم ایران را ترک ها تشکیل می دهند.
همزمان با تشکیل دولت-ملت های جدید که بعد از انقلاب فرانسه شروع و در قرن نوزده و بیستم سرعت جهانی گرفته بود، در ایران نیز تلاش هایی برای تغییر شکل دولت به دولت-ملت شکل گرفت و برای ساکنین جغرافیای ایران هویتی دولتی تعریف شد که با واقعیت های اتنیکی، دینی و مذهبی ایران نسبت واقعی و همخوانی نداشت. در ساخت هویت نوین، یک اقلیت قومی (فارس) در مرکز قرار داده شد و این هویت بر اساس اینکه همه ایرانیان فارس و از نژاد آریایی اند تعریف شد. تا ١٩٧٩ ایدئولوژی رسمی دولت و مدرن سازی بر اساس یک ایدئولوژی ناسیونالیستی بود که پایه این ناسیونالیزم را نیز تاریخ نگاری افسانه ای و نژادی تشکیل میداد . در این مدرن سازی اجباری که از بالا(دولت) تحمیل می شد مدرن سازی بیشتر در زمینه تکنیک و ابزار بود. مدرن سازی در سیاست باز نوشت نوینی از امپراطوری پارسی بود که تاریخ آن امپراطوری نیز، همزمان از طرف ارگانهای رسمی پادشاهی تولید می شد. فارس بودن خود دلیلی کافی برای برتر بودن از دیگران بود که این احساس از طرف ارگان های دولت تولید، تبلیغ و تدریس میشد. این ایدولوژی رسمی با تکیه بر اقلیتی بنام فارس و با انکار مردمان غیرفارس انجام میگرفت. حتی ساکنین غیرفارس دیگری و دشمن هویت رسمی قلمداد شده و هویت آنان هویتی مهاجم و غیر مدنی جلوه داده می شد. بعد از ١٩٧٩، دولت مرکزگرای ایران ، هویت ایرانی را بر اساس ایدئولوژی دولت که ایدئولوژی دینی می باشد تعریف کرده است . اما ایدئولوژی دولت پادشاهی را هم برسمیت شناخته و ایرانی بودن را با فارس و مسلمان شیعه بودن تعریف میکند. این تعریف هویت باعث باز تولید روزانه و همه جانبه آسیملاسیون نژادگرایانه، انکار و تحریف هویت های دیگر در ایران میشود.
هویت زن در ایران نیز به عنوان زن شیعه و زن ایرانی (زن فارس) تعریف شده است. به عنوان یک جامعه اسلامی شیعی، قانون اساسی مبتنی بر شریعت شیعه بوده و دولت می خواهد زنی فارس و شیعه، دل بسته به قوانین شریعت را تربیت کند. تبلیغ زن شیعه به عنوان مدل رایج شده است. مخالفان رژیم سیاسی حاکم ، نیز سعی در تحمیل هویت دیگری بر زنان دارند که ترکیبی از ایدئولوژی مدرنیته و فارس سازی است. برخی از گروهای سیاسی و فعالان حقوق زنان این جناح، در زیر پوشش فعال حقوق زنان در اصل ناسیونالستهایی هستند که برای نشان دادن وجهه خوب و مدرنی از ایران در جهان، حقوق زنان را مهم می بیند. نگرانی این افراد بیشترحفظ آبروی ایران و ایرانی است تا حقوق زنان. ولی کارهای بنیادی را در مبارزه با سیستم دولتی مذهب گرا، قوم گرا( نژادگرا)و مرد سالارانه انجام نمی دهند. عده ای دیگر از فعالان حقوق زنان نیز، در انتخاب متفقان خود در مبارزه بر علیه سیستم مردسالارانه ناموفق عمل کرده و نتوانسته اند گفتمان مشترک و ارتباط ارگانیکی بین خود و گروههایی که سیستم حاکم استبدادی و تبعیض گرا را ریشه ای مورد نقد قرار میدهند برقرار سازند. بر همین اساس، بسیاری از فعالان حقوق زنان و فعالیت هایشان در تهران متمرکز شده اند، جایی که بسیاری از زنان فارسی زبان در مرکز توجه هستند. بر همین اساس زنان دیگر اتنیک ها توسط دولت و فعالان حقوق و وضیت زنان نادیده گرفته میشود. زنان قومی هیچ جایی در رسانه ها ندارند و عملا صدایشان خفه میشود. زنانی که بیشترین دسترسی به رسانه و امکانات برای بیان مشکلاتشان را دارند زنان فارسی زبان هستند. زنان آذربایجانی به عنوان بزرگترین زنان ائتنیکی ایران از ستم سه گانه رنج میبرند : تبعیض جنسی (سکسیسم )، نژادپرستی (راسیسم )و استعمارداخلی.
تبعیض جنسی، ظلم و ستم بر اساس جنسیت، تنها نقطه مشترک بین زنان فارس و زنان غیر فارس است که سبب آن در عملکرد و نگرش برتری مرد بوده و ریشه های آن در ساختارهای اجتماعی جامعه نهفته است. در این نقطه مشترک نیز فضای امنیتی مضاعف در مناطق غیر فارس، عدم آشنایی با حقوق فردی و حقوق شرعی سبب ظلم بیشتر بر زنان غیرفارس میشود. اما باز هر دو دسته زنان فارس و غیر فارس در جامعه جهان سومی ایران جنس دوم هستند و از تبعیض جنسی رنج میبرند. زنان ایران با قانون پدرسالار شریعت و استبداد عمومی و زنان غیر فارس علاوه بر اینها با استثمار داخلی روبرو هستند. قوانین پدرسالارانه هنوز هم در بسیاری از سیستم های مذهبی، مدرسه و خانواده در جهان حکومت می کند و تفکر پدرسالارانه ارزش های فرهنگ ما را شکل میدهد. ما با این سیستم به عنوان زنان و مردان سوسیالیزه میشویم (بل هوکس). تبعیض جنسی در جامعه ایران در کنار اینکه در فرهنگ جامعه رخنه کرده از طرف حکومت هم باز تولید میشود. دولت با سهمیه بندی جنسی دانشگاه، مشاغل، تفکیک اماکن عمومی مانند مدرسه، دانشگاه، اتوبوس… عملا به تولید و ترویج تبعیض جنسی میپردازد. در این شرایط، زنان آذربایجان در حالی که با جامعه نژادپرست ایران دست به گریبانند ، از سوی دیگر، با مردانی از فرهنگ خود نیز باید مبارزه کنند. این مردان نیز خودنسبت به مردان فارس شهروند درجه دو حساب می شوند. از طرف دیگر فرهنگ هژمونیک فارس گرا سعی در القاء یک تیپ شخصیتی مردسالانه تر از جامعه و مرد آذربایجانی نسبت به مرد فارس دارد، که این القا خود یکی از ابزار آسیمیلاسیون است. درچنین وضعیتی، جامعه در حال تدافع آذربایجانی و خصوصا مردان آن ناخواسته از زنان نیز انتظار دارند که در این موقعیت تدافعی در مبارزه بر سر حقوق خودتعجیل نکنند.
تبعیض جنسی موجود در فرهنگ آذربایجان به فاکتورهای مختلفی چون دین و تاریخ، سیستم تولید اقتصادی منطقه و زبان و فرهنگ قدغن او برمیگردد. مرد آذربایجانی به نام ناموس مجبور به دفاع و حفاظت از همسر، مادر، خواهر (زنان اطراف) است. برای این ناموس باید بها هم بپردازد حتی اگر این بها قتل دیگری یا قتل ناموسی باشد. همه این شرایط نتایج تبعیض جنسیتی است که ریشه در فرهنگ و ساختار جامعه دارد. علاوه بر این قدغن بودن زبان ترکی در عرصه آموزش و مطبوعات و سعی سیستماتیک دولتی برای نا کارامد کردن این زبان باعث شده است که این زبان نتواند مفاهیم جدید را جای گزین مفاهیمی کند که از سنت های قدیمی در زبان بازمانده است و این مفاهیم نیز بیشتر زن ستیز ویا مرد محور هستند.
بسیاری از زنان آذربایجان با توجه به سیستم اقتصادی و اعتقاد پدرسالارانه سیستم کشوری قادر به کار کردن نیستند. عدم رشد متناسب اقتصادی خصوصا بخش خدمات در شهرهای غیر فارس باعث میشود که زنان غیر فارس موقعیت های شغلی کمی را داشته باشند. این زنان از لحاظ اقتصادی وابسته به مردان خود (عمدتا شوهران، پدران، برادران) می باشند. وابستگی اقتصادی اجازه نمی دهد که این زنان برای تصمیم گیری در ازدواج، طلاق، انواع کار، و حتی تحصیل، مستقل و مسئولانه عمل کنند.
همه زنان غیر فارس در ایران تحت ستم نژادپرستی هستند. زنان آذربایجان برابربا مردان خود از عامل نژادپرستی رنج میبرند. فرهنک سیاسی ایران که تا١٩٧٩ سیستم پادشاهی بود، پادشاهی که، پدر مردم حساب میشد و تمثیلی از پدرسالاری بود. در دروران جدید نیز ولایت فقیه تمثیل اقتدار پدرسالارانه است که برای خود منشاء روحانی نشان میدهد. ملی گرایی، که با سیستم پدرسالارانه درهم آمیخته شده، سیستم غالب در ایران از دوره پهلوی بوده و در دوره پهلوی زبان فارسی زبان رسمی کشور شد (سکندر امان الهی). دوره پهلوی، دوره شروع ساخت هویت آریایی در ایران توسط دولت مرکزی، همراه با رد دیگر اقوام و برترقرار دادن قوم فارس بود. در این دوران ، نژادپرستی آریایی بر همه اجزا و عناصر کشور تسلط پیدا کرد و ایدولوژی رسمی دولت-ملت شد (اصغرزاده). در طول رژیم پهلوی، برای ایرانیان غالبا داستان هایی از ایران باستان و آریا را ساخته و تعریف میشد که همه ایرانیان را از یک ملت با زبان و فرهنگ واحد و حتی نژاد مشترک نشان میداد. همه این داستان ها نشان می داد که همه اقوام در ایران از گروه آریا نشات می گیرند. همه نهادهای اجتماعی مانند مدارس، تلویزیون، مراکز مذهبی این هویت را بازتولید میکردند. در نتیجه این روند نابرابری در اقتصاد، آموزش و پرورش و پارامترهای مختلف فرهنگ و اجتماع در ایران نهادینده گشت.
ساختار زبان ترکی و زبان فارسی کاملا متفاوت است. هر دو زبان محصول جامعه خاص خود با مفاهیم و آگاهی متفاوت در مورد دنیای پیرامون است. شکل روابط و نرمهای اجتماعی و منابع سنتی، حافظه تاریخی و فهم و بیان آن در مورد روابط انسانی در دو زبان کاملا متفاوت می باشد. ولی سیستم آموزشی در ایران مبتنی بر زبان تحمیلی فارسی با تکیه بر ابزارهای مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است که با توسل به خشونت دولتی و روشهای فاشیستی بر آذربایجانیان تحمیل می شود. این عمل باعث بی هویتی فرد می شود و فرد بی هویت در سیستم آموزشی فاشیستی زیر تعلیم قرار میگیرد تا هویت جدیدی بنام ایرانی(فارس) را یاد بگیرد وهویت جدید را درونی کند. بدون اینکه در خانواده و محیط زیست خود در این مورد دارای منابع مادی و روحی باشد. او برای رقابت در زندگی داخل کشور ایران مجبور است علاوه بر یاد گیری زبان، هویت دیگری را نیز با تمام اجزا آن یاد بگیرد. حتی لهجه او نیز می تواند شانس او را برای زندگی در شرایط مساوی با یک فارس به خطر بیندازد. اکثریت زنان آذربایجانی نمی توانند از مطبوعات، تلویزیون، اینترنت، و آموزش رسمی به اندازه زن فارس استفاده کنند. این زنان نمی توانند در دادگاه، در محیط کار، در حوزه های مختلف زندگی خواسته و مشکلات خود را بیان کنند.عدم وجود مدارس به زبان ترکی در ایران، باعث نابرابری در آموزش و تحصیل زنان آذربایجان شده و مشکلات عدیده روحی و روانی در آنان ایجاد می کند. سیستم فاشیتی که در ایران از ۱۹۲۵ حاکم است، سعی در یک تیپ سازی زبانی، جنسیتی و ذهنی دارد. فاشیزمی که در آن زنان همیشه وسیله ای برای اجرای پروژهای فاشیزم حاکم چه با دامن کوتاه و چه با روسری هستند.
استعمار داخلی یکی از موانع بزرگ در مبارزات زنان آذربایجانی برای احقاق حقوق خود است. ادوارد سعید با نظریه شرق شناسی خود ، که بر روی امپریالیسم غربی تمرکز کرده بود دوره جدیدی از مطالعات در استعمار نو و ناسیونالیسم را باز کرد.تا قرن ۱٨ و ۱۹ مفهوم استعمار ،بیشتر بیانگر استعمار کشوری بر کشور دیگر بود. با تغییر شکل استعمارو تحقیقات، مفهوم استعمار نیز دچار تغییر اساسی شد. مفهم استعمار داخلی در کشورهای چند زبانه و چند ملیتی یکی از مفاهیم کلیدی در بررسی نابرابری های اجتماعی،سیاسی و اقتصادی بین ملت،زبان و اتنیک حاکم و زبان و اتنیک محکوم است . این مفهم دربررسیهای تسلط یک گروه انسانی بخاطر زبان و ملیت خود بر گروهای دیگر در داخل یک کشور سبب آشکار شدن علل نابرابری گردید. دراستعمار داخلی گروهی از ساکنان یک کشور با توسل به طبقه، نژاد، زبان، تاریخ، مذهب و یا هر ابزار دیگری گروهی دیگر از ساکنان آن کشور را دیگری کرده وبا مشروعیت بخشیدن به خود شروع به استعماردیگری( دیگری تعریف شده) می کنند .” استعمار داخلی، الگوی مطیعسازی، منطبق بر مناطق جغرافیایی با ساکنین متمایز از مردمان مسلط، در درون یک کشور میباشد. نتیجهی مشخص و بارز این الگوی مطیعسازی، نابرابری جمعی سیستماتیک علیه گروه محکوم است که در نهادهای اجتماعی، از جمله سیستم آموزشی، امنیت عمومی، پلیس، دادگاه، زندان، سلامتی، تولیدات فرهنگی، سرمایه گذاری و غیره بروز میکند( چارلز پیندرهاگز). سیاست های فرهنگی , اقتصادی و اداری اعمالی بر ملت های غیر فارس در ایران نیز ناشی از همین استعمار داخلی است. روابط نابرابر و غیر متقارن مابین ملت غالب و مغلوب, سرازیر شدن جریان ثروت های مادی و انسانی از مناطق مستعمره بر مناطق استعمارگر چیزی نیست که در ایران بتوان آن را مخفی کرد” (مهدیان).
استعمار داخلی با تکیه بر آموزش رسمی به زبان فارسی و دیگر ابزارهای اقتصادی و اجتماعی ایجاد می شود که کل این ابزار ایدئولوژی رسمی دولتی مبتنی بر تبعض بین فارس زبانان و اتنیک های دیگر را تشکیل می دهد. در این وضعیت زنانی که به دلایل مختلفی چون بی سوادی، اعتقادات و تعلقات ائتنیکی و زبانی خود با ایدئولوژی رسمی هم خوانی ندارند از جامعه طرد می شوند. در مقابل تیپ های تولید شده در لابرتواراین ایدئولوژی مرد سالارانه نژادی بعنوان نمونه و الگو برای زنان ارائه می شوند. این الگوها در زمان پهلوی و جمهوری اسلامی اگر چه فرق های اساسی دارد، ولی از لحاظ نگاه اساسی به زن بعنوان وسیله در خدمت ایدئولوژی رسمی فرقی نمی کند. از جنبه دیگر نیز این الگو سازیها در دو رژیم سیاسی نیز بر فارس بودن استوار بوده که انکار دیگر زنان غیر فارس و تحقیر آنان است.
از سوی دیگر، مشکلات اقتصادی در آذربایجان باعث مهاجرت بسیاری به تهران و شهرهای فارس نشین میشود. دولت مرکزگرا سرمایه گذاریهای را که زمینه ساز ایجاد شغل و رونق اقتصادی است در را در تهران، شهرهای حاشیه پایتخت و شهرهای فارس ایجاد کرده که سبب اشتغال زایی میشود . این مسئله زمینه مهاجرت مردم ازشهرهای ائتنیک های غیر فارس که از طرف دولت مرکزی حاشیه شده اند به مرکزرا فراهم می کند. این مهاجرت ها سبب اختالات شدید شخصیتی و هویتی در خانواده ها و خصوصا زنان می شود، که از یک طرف زیر فشار اقتصادی و از طرف دیگر زیر فشار فرهنگ هگومونیک فارسی و مردان خود قرار دارند. بسیاری از این زنان مهاجر برای مورد قبول قرار گرفتن در شهرهای فارس نشین مجبور می شوند که از هویت خود دوری کرده و سعی در آسیمیله شدن کنند. این سعی در آسیمیله شدن نیز مورد بهره برداری از طرف مردان جامعه، خصوصا مردان فارسی می شود که از طرف زنان جامعه فارس بدلیل مردسالار بودن طرد شده اند. ولی زنان ترک برای آسیملیه شدن مجبور می شوند که این مردان مردسالار را همراهی کنند تا بتواند جایگاهی در جامعه فارس پیدا کنند. حتی این روند باعث شده است که یک تلقی عمومی در مورد زن ترک در بین فارسها آفریده شود مبنی بر اینکه زن ترک خانه دار ، شوهردار و با ناموس است. سیستم حاکم مردسالارانه از یک طرف زن ترک را در مقابل زن فارس و از طرف دیگر زن ترک را در مقابل مرد ترک قرار می دهد. سیستم حاکم همراه با ساخت یک تصویر از زن ترک، از مرد ترک نیز تصویری می سازد که در آن مرد ترک ، مردسالانه تر از مرد فارس قلمداد می شود.
مشکلات زنان آذربایجان شبیه مشکلات زنان عرب، کرد ، بلوچ، ترکمن و سایر زنان غیر فارس است. البته در جنس دوم بودن و برخورد با جامعه پدرسالار با زن فارس هم شریک میشود. تاریخ زن در ایران سرتاسر تبعیض و خشونت است. حتی زمان پهلوی ها که نداشتن حجاب بعنوان آزاد بودن زن تلقی می شد، زنان با زور اسلحه و دیگر امکانات دولتی زیر فشار مجبور به تغیر پوشش خود بودند. زنان بعنوان شهروندان درجه دوم حق طلاق و حضانت را ندارند. خشونت خانگی و ازدواج زیر سن قانونی قربانیان زیادی میگیرد، بدون اینکه اقدام جدی از طرف دولت درجلوگیری از این تبعیض ها صورت گیرد. خشونت به انواع مختلف از قبیل قتل های ناموسی، اسید پاشی ، خشونت های زبانی مشکلات عمده در جامعه ایران می باشد که هنوز لاینحل باقی مانده است. هر سال بسیاری از زنان به جرم خیانت به سنگسار محکوم میشوند. زن هراسی (گینوفوبیا) در جامعه در حال رشد است و دولت به تکثیر اقدامات ضد زنان کمک می کند. شرایط زنان قومی بدتر از سایر نقاط است. غفلت دولت و فعالین حقوق زن، زنان ائتنیک های غیر فارس را کاملا به حاشیه رانده است. شریل جانسون-اودیم تعریف جدیدی از فمنیسم را اراءه میدهد : “فمنیسم به منزله بیانی سیاسی از نگرانی ها و منافع زنان از مناطق مختلف، طبقه ها، ملیت ها، و پس زمینه های قومی است ” فعالان فمینیستی ایران می تواند از این مفاهیم جدید فمینیسم استفاده کند.
حرکت فمنیستی در ایران هنوز با راسیسم زبانی، فرهنگی و وطنی و مذهبی حاکم بر سیاست و جامعه خود نتوانسته است تصویه حساب کند. این عمل فعالان حقوق زنان در ایران باعث شده که زنان غیر فارس بیشتر و بیشتر به حاشیه رانده شده و فاصله زیادی بین فعالان فارس و دیگر ملتهای غیر فارس ایجاد شود. این نیز به نفع سیستم حاکم پدر سالارانه و فاشیستی شده است تا بتواند جبهه مبارزه زنان را تضعیف کند. با گسترش خود آگاهی هویتی و فرهنگی در بین ائتنیک های غیر فارس و شکل گیری حرکت های فمنیستی مستقل زنان و همکاری حرکت های فمنیستی اتنیک ها با حرکت های عمومی ائتنیک های غیر فارس برای احقاق حقوق خود امید و پنجره جدیدی در حرکت فمنیستی ایجاد کرده است. حرکت فمنیستی در آذربایجان اگر چه هنوز دوران ساختار مبانی خود را می گذارند اما فضای سیاسی و روشنفکری نشان می دهد که این حرکت در همکاری با حرکت هویتی آذربایجان می تواند در شکل دهی به این حرکت و جلوگیری از لغزش این حرکت به پدرسالاری موثر واقع شود.