میانگین معدل امتحانات نهایی در استان سیستان و بلوچستان ۷-۸ است. در استانهای آذربایجانغربی، خوزستان و هرمزگان ۸-۹ است و در بخش عمدهای از دیگر استانهای پیرامون ۹-۱۰ است.
اگر به نقشهای که در روزنامه فرهیختگان و در سال ۱۴۰۲ چاپ شدهاست نگاه کنید آنگاه متوجه میشوید که استانهای مرکزی تمام سبزرنگ هستند با معدل بالای ۱۰. البته این نقشه کلی است و اگر بعد طبقاتی را اضافه کنید، مطمئناً طبقات متوسط، معدل بالای ۱۵ دارند و مناطق فقیرنشین حتی در مرکز به زیر ۷-۸ میروند. اما چگونه میشود این نقشه را دید و باز روابط قومی را در آن ندید و از اهمیت آن ننوشت؟ چگونه؟
شاید گفته شود که فقر همه چیز را توضیح میدهد. قبول. اما دلیل نرخ فقر بالاتر چیست؟ این شکاف در ثروت حداقل باید معکوس میبود. در اروپا که مصدر سرمایهداری جهان بودهاست، این پیرامون است که مرکز رشد بوده است. دلیل روشن است: تجارت، یکی از بنیانهای اصلی گسترش سرمایهداری است و هر نقطهای که راه به آبهای آزاد دارد یا نزدیکتر به جهان بیرون است، امکان رشد بیشتری را دارد.
فرنارد برودول (Fernand Braudel) مورخ فرانسوی در کتاب «تمدن و سرمایهداری» نشان میدهد که چگونه شهرهایی که در کنار دریا بودند به تدریج زمینه را برای تولد و گسترش سرمایهداری فراهم آوردند. بدون آن، شهرها و شبکه ارتباطاتی که به تدریج برقرار شد، تولد سرمایهداری ناممکن بود. در آمریکا نیز هر چه به سمت مرکز حرکت میکنید از شمار شهرهای بزرگ، صنعتی و پرجمعیت کاسته میشود.
در جنوب ایران و در قرن ۱۸ و ۱۹، همین روند آغاز شده بود. رشد بندرلنگه خیرهکننده بود و محمره (که بعد شد خرمشهر) تبدیل به یکی از بنادر اصلی منطقه شده بود که با بصره (بندر عثمانیها) رقابت میکرد. رشد محمره و بندرلنگه مسیر طبیعی گسترش سرمایهداری در ایران بود. اما چه هنگام، آن پروژهها متوقف شدند؟ زمانی که مرکزنشینان تشخیص دادند، آن مناطق و ساکنان آن غیرایرانی هستند و بنابراین باید مستقیم توسط مرکز امپراتوری مدیریت شوند و همه چیزشان «ایرانی» شود. مردم بومی را کنار زدند: آنها را به «دیگری» درون بدل کردند و خود به جای آنان نشستند. این فقط در جنوب نبود. در همه جای ایران داستان توسعه سرمایهداری به شکل معکوس رخ داد. شهرهای بندری و نقاط جغرافیایی که راه به خارج داشتند فقیرتر شدند و مناطق مرکزی کویری رشد کردند و نام این پروژه را رشد نامتوازن گذاشتند.
خیر! نام این رشد نامتوازن نیست. این رشد استعماری است! هنگامیکه منطقهای هم آب دارد، هم بالای ۹۰ درصد نفت و گاز، هم برِ سواحل خلیجفارس است و به آبهای آزاد نیز دسترسی دارد در قعر فقر برود و در عوض شهرهای مرکزی کویری رشد کنند و تفاوت این دو با عنصر قومیت نیز ترکیب شدهباشد، دیگر نمیتوان از رشد نامتوازن گفت. بلکه باید به صراحت از استعمار درونی گفت. تنها از این راه است که میتوان این درد را درمان کرد.
آری، اگر آموزش با فقر مرتبط است، فقر و شکاف اقتصادی مرکز، پیرامون نیز ناشی از روابط قومی است که به شکل تاریخی بنیان گذاشته شد.
اما فقر تنها عامل نیست. تفاوتهای زبانی و فرهنگی نیز به هزار شکل تبدیل به ناکامی در تحصیلات منجر میشوند. بدون «آموزش به زبان مادری» کودکان قادر نیستند در همان مراحل اولیه زندگی با درس ارتباط برقرار کنند و از نظر آکادمیک ناموفق میشوند. اگر از پیرامون باشید این را تجربه کردهاید.
لهجه همچنین باعث میشود تا معلم از همان روز اول از دانشآموز ناامید شود و حس عدم اعتمادبهنفس و ناکافیبودن را در کودکان تزریق کند. یادم میآید، در سال اول راهنمایی برای ثبتنام در مدرسهای در محلهای بهتر از جایی که زندگی میکردم اقدام کردهبودم. رد شدم، تنها به این دلیل که نتوانستم فارسی را خوب صحبت کنم. حس منفی ناشی از آن باعث شد تا فارسی را تمرین کنم، با صدای بلند کتاب بخوانم، تقلید کنم و بعد که به مدرسه راهیافتم تفاوت میان خود و دانشآموزانی که اکثر فارس بودن را مدام احساس میکردم. اما مگر چند نفر این راه را میروند؟ در حقیقت، بسیاری از همان ابتدا قید درس را میزنند یا میمانند و معدل جمعی کمتر از ۸ را شکل میدهند.
سوگیری به فردی که لهجه دارد نیز باعث میشود تا سرمایهگذاری لازم را بر دانشآموزی که زبان فارسی نمیداند انجام نشود. در کشوری که بر سواد رئیسجمهورش به دلیل لهجه ترکی علامت سوال میگذارند، میتوان تصور کرد که استعداد دانشآموز مقطع ابتدایی و استعدادهای او را به دلیل لهجه ترکی چگونه ارزیابی میکنند.
این نقشه برای هر انسان منصفی کفایت میکند تا به اهمیت روابط قومی در کشور متوجه شود. اگر باز شک دارند میتوانند کمک کنند و از دولت جدید بخواهند تا سوال زبان مادری را در سرشماریها بگنجانند.